محصولات مرتبط
کتاب ویرجینیا گرگ می شود نوشته ی کیو مکلیر و ترجمه ی کیوان عبیدی آشتیانی توسط انتشارات فاطمی به چاپ رسیده است.
این کتاب، داستان کودکانه ی دو خواهر به نام های " ویرجینیا " و " ونسا " می باشد. ویرجینیا مدتی است که رفتارش تغییر کرده، مانند یک گرگ خشمگین و عصبی شده است. هیچ چیز او را خوشحال نمی کند و هیچ کاری در نظرش جالب نیست. او مدام غر می زند، حتی دیدن دوستانش و شکلک هایی که ونسا برای برادرشان در می آورد، او را اذیت می کند. او دچار نوعی ناامیدی و غم شده است. ونسا خواهر بزرگ تر او یک نقاش هنرمند است. او با دیدن این غم بی پایان ویرجینیا و ناامیدی اش تصمیم می گیرد کاری انجام دهد تا بتواند شرایط حال او را تغییر دهد و دوباره خواهر کوچکش را شاد و خوشحال ببنید...
به نظر شما او برای انجام این کار چه نقشه ای در سر دارد؟ آیا ونسا موفق به تغییر شرایط روحی ویرجینیا خواهد شد؟
متن نوشتاری این کتاب ترکیبی است از خط تحریری و دست نوشته های کودکانه، که همین موضوع مخاطب را بیش تر جذب کتاب می کند. تصاویر آمده در کتاب به گونه ای طراحی شده است که بیانگر ناامیدی، غم و عصبانیت موجود در داستان می باشد که در انتها با رنگ آمیزی شاد و پر از عشق نشان از تغییر روند داستان دارد.
برشی از متن کتاب
یک روز خواهرم ویرجینیا مثل یک گرگ از خواب بیدار شد. مثل گرگ زوزه کشید و کارهای عجیبی از او سر زد...وقتی عکسش را کشیدم نعره کشید...عکسم را نکش ونسا...وقتی دوست هایش زنگ در خانه را زدند، غرغر کنان گفت: من خانه نیستم. خواهرم همه را ترساند و فراری داد. گفت: آن لباس زرد شاد را نپوش. ( لباس محبوبم! ). این قدر با سر و صدا دندان هایت را مسواک نزن. حتی به پرنده گفت: صدایت را ببر! خواهرم از آن گرگ های بدی شده بود که هی دستور می داد. تمام خانه مان زیر و رو شد. همه چیز سر و ته شد. روشنایی، کم شد. خوشحالی، غم شد. هر کاری می شد کردم تا خوشحالش کنم. کلی خوراکی های خوشمزه بهش تعارف کردم. همه را بلعید. اما فایده نداشت هیچ چیز خوشحالش نمی کرد؛ نه گربه، نه ویولنم، نه حتی شکلک درآوردن برای برادرمان توبی. پتویش را روی سرش کشید و گفت: تنهایم بگذار. بعد، دیگر هیچ چیزی نگفت؛ به هیچ کس. روی تخت، کنارش دراز کشیدم. دو تا موجود ساکت زیر پتو. توی بالش هایمان فرو رفتیم. از پنجره بیرون را نگاه کردیم و زل زدیم به آسمان. ابرها را تماشا کردیم. قایقی مه گرفته، لامایی در حال پرواز و قصری شناور. انگار دنیایی دیگر بود. خواهرم باز هم چیزی نگفت؛ به هیچ کس. بعد از مدتی گفتم: باید چیزی باشد که حالت را بهتر کند. گفتم: خواهش می کنم ویرجینیا. یک چیزی بگو. بالاخره جواب داد: شاید اگر همین الان می توانستم پرواز کنم حالم بهتر می شد. اگر پرواز می کردی دوست داشتی کجا بری؟ اطلس جغرافیایی اش را باز کردم و چند جا را اسم بردم. پاریس، توکیو، مکزیکو...گفت: نه، نه، نه. اگر می توانستم پرواز کنم یک جای خیلی خوب می رفتم...
- نویسنده: کیو مکلیر
- تصویرگر: ایزابل آرسنالت
- مترجم: کیوان عبیدی آشتیانی
- انتشارات: فاطمی
نظرات کاربران درباره کتاب ویرجینیا گرگ می شود
دیدگاه کاربران