کتاب جودی ملکه می شود (جودی دمدمی 13)

کتاب جودی ملکه می شود سیزدهمین جلد از مجموعه جودی دمدمی، نوشته مگان مک دونالد با ترجمه محبوبه نجف خانی و با تصویرگری پیتر اچ. ری نولدز از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

جودی دمدمی دختر هشت ساله ی کنجکاو و ماجراجویی است؛ اتفاقی که این بار برای جودی می افتد با همیشه متفاوت است؛ وقتی او در حال انجام تکلیف مدرسه اش برای ساختن یک درخت خانوادگی یا شجره نامه است متوجه می شود که احتمالا با ملکه انگلستان یک رابطه خانوادگی دارد. جودی در مدت هشت سال عمرش خیلی چیزها را تجربه کرده اما هیچ وقت از یک خانواده سلطنتی نبوده است. جودی دوستی روزنامه نگار در انگلیس به نام تری دارد؛ او آرام و قرار ندارد تا از طریق تری اطلاعاتی از زندگی ملکه به دست بیاورد و زودتر برای ملکه نامه بنویسد. او دلش می خواهد هر چه زودتر خبر مهم نسبت فامیلی خود با ملکه را به همه دوستان و معلمش بدهد. روز بعد باید تمام دانش آموزان کلاس در مورد درخت خانوادگی شان در کلاس حرف بزنند. جودی تصمیم دارد که بعد از دادن خبر نسبت فامیلی خود با ملکه، عصر همان روز یک مهمانی باشکوه و به یاد ماندنی ترتیب دهد و همه دوستانش را دعوت کند؛ به همین دلیل کارت های دعوتی را که تهیه کرده بین دوستانش پخش می کند. ناگهان دوست او جسیکا فینچ که لباس فاخری پوشیده و ظاهرش مثل شاهزاده خانم ها شده است وارد کلاس می شود و بعد از اجازه معلم درخت خانوادگی اش را نشان و توضیح می دهد که تاریخچه خانوادگی اش به دوران خوش انگلستان قدیم یعنی قبل از انقلاب صنعتی برمی گردد. جسیکا توضیحاتی درباره شجره نامه خود می دهد که باعث تعجب جودی می شود و او را غافلگیر می کند ...

جودی دمدمی مجموعه ای چند قسمتی است که ماجراجوی های مهیج و شاد دختری به نام جودی را روایت می کند. جودی در این مجموعه ها به حمایت از حیوانات و محیط زیست می پردازد، انجمن مخفی تشکیل می دهد، صد درخت جدید را با کمک دوستانش در جنگل های استوایی می کارد، با نجات عروسک های شکسته به آن ها حیات دوباره ای می بخشد، عروسک ها را به بخش کودکان بیمارستان اهدا می کند و با این عمل مشهور می شود و ... این مجموعه کتاب ها به پرورش خلاقیت و توانایی های کودکان و نوجوانان می پردازد و نتایج آموزنده ای را در اختیار خوانندگان قرار می دهد.

 

فهرست

درخور یک ملکه علیاحضرت عزیز اعصاب خردکن سلطنتی یاقوت کبود حال نما ماهی حباب در می کند و قو آواز می خواند ج. ب. ع. جاسوس های باحال علیاحضرت خواهر خوانده های زشخنگ قول و قرار سال فاجعه بار مهمانی عصرانه ی سلطنتی

برشی از متن کتاب

هفته ی بعد کلاس سوم ت، روزی یک ساعت کامل، زنگ کتابخانه داشتند تا روی درخت خانوادگی کار کنند. جودی با استفاده از خط کش فرمانروایان زن مشهور جهانش شاخه های درخت خانوادگی اش را کشید. او عکس میوه های بلوط را روی کاغذهای یادداشت پشت چسب دار کشید و قیچی کرد. جودی به راکی و فرانک گفت: "قرار است درخت خانوادگی من شکل ”کاغذ را بلند کن و ببین“ بشود. هر کدام از میوه های بلوط را که بلند کنی، می توانی زیرش چیزهایی را در مورد آن شخص بخوانی." فرانک گفت: "باحالینو!" فرانک داشت با مقوا برای درخت خانوادگی اش درخت کریسمس درست می کرد. راکی هم داشت عکس های خانواده اش را به یک شاخه ی درخت زنده و واقعی آویزان می کرد. آقای تاد به طرفشان آمد تا نگاهی به کارشان بیندازد. به آن ها گفت: "آفرین! کارتان خیلی خلاقانه است." جودی پرسید: "وقتی کارمان تمام شود، بعدش باید چه کار کنیم؟" آقای تاد گفت: "به هر کدامتان فرصت می دهم که یک چیز جالب از تاریخچه ی خانوادگی تان برای بچه های کلاس تعریف کنید. بعد نمایشگاهی از درخت های خانوادگی تان توی کتابخانه برگزار می کنیم." جودی گفت: "مثل یک جنگل درخت خانوادگی. چه خفن!" جسیکا فینچ آمد سر میز جودی و گفت: "من خرابکاری کردم. کسی پاک کن دارد؟" جودی پاک کن پل لندن و پاک کن برج ساعت لندنش را به طرف جسیکا گرفت و گفت: "هر کدام را می خواهی بردار. اما تمامش نکنی ها! این ها مثل جواهرهای تاج سلطنتی مجموعه ی پاک کن های من هستند." جسیکا در جوابش گفت: "من پاک کن صورتی را برمی دارم." جودی گفت: "یادت باشد پسش بدهی." گاهی جسیکا فینچ د. ش. پ. می شد؛ دزد شرور پاک کن. راکی یک عکس قدیمی را بالا گرفت و گفت: "بچه ها، اینجا را نگاه کنید! این بابای بابای بابابزرگم است. او توی معدن کریپل کریک جوینده ی طلا بود." جودی با چشم نیم بسته به عکس نگاه کرد و گفت: "اینجا دارد چه کار می کند؟" "اووم. یا دارد توی ظرف، شن ها را می شوید و طلاها را جدا می کند، یا دارد سوپ درست می کند." فرانک سرش را تکان داد و گفت: "من یک بابای بابابزرگ از قرون وسطی دارم که کارش پرورش پرلا بوده." "حالا پرلا چی هست؟" "یک جور مرغابی که از مرغابی های دیگر کوچک تر است." جودی گفت: "پس برای همین فامیلی تان پرل است." و به شوخی ادامه داد: "شاید هم پرهای پرلا می فروخته؟" فرانک زد زیر خنده و گفت: "شاید! و یک بابای بابابزرگ دیگر دارم که توی کشتی مشهور لوسی تانیا بوده. توی جنگ جهانی اول، زیردریایی آلمانی ها این کشتی را غرق کرد." جودی گفت: "عین هم! من هم یک فامیل دارم که توی کشتی تایتانیک غرق شد." فرانک گفت: "بابای بابابزرگ من با یک قایق نجات فرار کرد." جودی گفت: "چه فخن!" راکی و فرانک همزمان گفتند: "هان؟" جسیکا دوباره خودش را انداخت وسط و گفت: "منظورش همان خفن است. یعنی معرکه." جودی گفت: "گیج نشوید. توی انگلستان این طوری می گویند. ببینید، درخت خانوادگی من مال انگلستان است. من یک دوست نامه نگار انگلیسی دارم به اسم تری که کلمه های انگلیسی بامزه ای ازش یاد گرفته ام. تری توی لندن زندگی می کند."      

• کتاب های فندق
• نویسنده: مگان مک دونالد
• مترجم: محبوبه نجف خانی
• انتشارات: افق