کتاب عاشقی جرم قشنگیست، سروده بهروز یاسمی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
شاعر این مجموعه، سراینده موفق "همان گناه همیشه" است که در سال 1373 با انتشارش، اشعار عاشقانهای را سر زبانها انداخت و باعث خروج شعر از دوره رکود فضای اجتماعی پس از جنگ شد. "بهروز یاسمی" از غزلسرایان نوگرا و متولد سال 1347 از خطه ایلام است. هر چند تحصیلات عالی او با ادبیات شعر مرتبط نیست اما گفته میشود که اشعارش مورد تحسین اساتید بزرگ ادبیات قار گرفته است و این ادعا را میتوان در لابهلای سطور و ابیات دفتر "عاشقی جرم قشنگیست" به نظاره نشست. هر چند "یاسمی" بیشتر با غزلیاتش شناخته میشود و علاوه بر حفظ محتوایی غزلها به ریتم و وزن آنها نیز توجه میکند، اما شعر سپید، مثنوی و چهارپاره هم از دیگر قالبهایی است که او برای بیان احساسات و اندیشهاش از آنها بهره میبرد. "بهروز یاسمی" حدود 20 سال است که با برپایی کلاسهای شعرش زمینه رشد و تربیت شاعران جوان و علاقهمند را به وجود آورده و به طور مداوم مشغول آموزش میباشد. در «عاشقی جرم قشنگیست"، 42 غزل، 3 چهارپاره و 3 مورد شعر در قالب مثنوی وجود دارد. اشعاری که لطافت و عاشقانگی خود را حفظ کردهاند و در عین حال ارتباط خوبی با مخاطب برقرار میکنند. شعر "ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم" شعر معروفیست که اغلب افراد آشنا با شعر، با آن آشنایی دارند و در قسمت "مثنوی" مجموعه "عاشقی جرم قشنگیست" جای دارد. "تقویم گناهان تازه" نام دیگر مجموعه از اشعار اوست.
فهرست
غزلها
- تو ای چشمها محو زیباییات
- تصویری از آشفتگی در قاب چشمان خودم
- چشم مستی که مرا شب همه شب مینگریست
- ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ
- ببین چگونه مرا از خودم جدا کردند
- به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست
- به جستوجوی تو در چارراه رهگذران
- ز خود گریختهام از شکنجهگاه همیشه
- بساط عیش مرا روبه راه میکردی
- پلنگ سرکش و مغرور کوه دالاهو
- بعد از دو ماه چشم به راهی - و ناامید -
- تو سهم من بودی گرچه مال من نشدی
- دیریست در غیاب تو تحقیر میشویم
- در آستانه صبحایم و آفتاب شدن
- بدون هیچ مسیری به راه میافتیم
- گرچه در دورترین شهر جهان محبوسم
- گرچه از فاصله ماه به من دورتری
- خانم سلام حالت خوب است بهتری
- و اعتراف قشنگ است اگرچه با تأخیر
- دلم گرفته خدا را بگو چه کار کنم
- سلام! یار غزلنوش اصفهانی من
- پرید از سر بامم کبوتری که تو بودی
- غریبه آمده بود آشنا شود با من
- ناخوش شدهام درد تو افتاده به جانم
- در من دوباره زنده شد یاد مبهمی
- پدرم - آن که قبل در غزلی - گفته بودم پلنگ دالاهو
- کدام روز این شب تن به آفتاب دهد
- پرده اول سال 78
- دوباره دور شدم از تو دورتر حتا
- مباد آنکه بگویی تو را خداحافظ
- ای نام نازنینت از نور ناگهانتر
- شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم
- گم شدم در میان این ظلمات یک نفر ماه را نشان بدهد
- شب است و نقش جهان از خیالت آکندهست
- به جز هوای رهایی به سر نداشته باشی
- نسیمی آمد و در زد پرندهای پر زد
- از آخرین شب سالی که در ملال گذشت
- گذشت مثل نسیم از در و سلام نکرد
- این سوختن نبود سزای درختها
- دف خون میزند امشب ضربان دلمان
- هوا پر است از احساس عاشقانه تو
- دوست دارم همه پنجرهها وا باشد
برشی از متن کتاب
تو ای چشمها محو زیباییات بهار است و فصل شکوفاییات مگر میشود کند با سادگی دل از چشمهای تماشاییات در آیینه اشک شفاف من چه زیباست طرز خودآراییات خیال سرودن چگونه نشست در احساس رنگین رؤیاییات ز دلبستگانت کسی پی نبرد به اسرار عشق معماییات نگاه من خسته کی میرسد به ژرفای چشمان دریاییات من و این تن سرد دلمردهام تو و آن دم گرم عیساییات کسی جز تو ما را تحمل نکرد بنازم به صبر و شکیباییات 2 تصویری از آشفتگی در قاب چشمان خودم ترکیب ناهمگونی از الحاد و ایمان خودم انگیزه آغاز من یک اتفاق ساده بود با سادگی هم میرسم روزی به پایان خودم با خط حیرت میکشم نقشی به پیشانی تو با دست تهمت مینهم ننگی به دامان خودم از ناتوانیهای خود غرق خجالت میشوم در پیش تو در پیش او در پیش وجدان خودم از چارچوب سادگی بیرون نرفت اندیشهام محدوده کم وسعت دیوار زندان خودم 3 چشم مستی که مرا شب همه شب مینگریست صبح دیدم که به اندازه یک ابر گریست کاش از روز ازل دوست نمیداشتمت زیر لب زمزمه میکرد و مرا مینگریست پا به پا کردم و در دل هوس ماندن بود که تو گفتی سر دردسرم نیسن مایست آتش خشم پر از قهر تو میگفت: برو جذبه چشم پر از مهر تو میگفت: بایست کاش - ای کاش- که بیواهمه میدانستم راز این چشم به خون خفته بیدار تو چیست گل من! برتو چه رفتهست که بر روی لبت دیگر آن خنده جادیی بیشائبه نیست عاشقت هستم اگر چه هدفی بیهودهست دوستت دارم اگرچه سخنی تکراریست 4 ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ غریبواره دیر آشنا خداحافظ به قلهات نرسانید بخت کوتاهم بلندپایه بالا بلا خداحافظ تو ابتدای ماجرای خوش من بودی ای انتهای بد ماجرا خداحافظ به بسترت نرسیدند کوزههای عطش سراب تفته چشمهنما خداحافظ «میان ماندن و رفتن درنگ میکشدم» بگو سلام بگویم - و یا خداحافظ - اگرچه با تو سرشتند سرنوشت مرا ولی برای همیشه تو را خداحافظ 5 ببین چگونه مرا از خودم جدا کردند غریبهها که مرا با تو آشنا کردند غریبههای عزیزی که از نهایت ذوق مرا به مستی چشم تو مبتلا کردند مرا به کوه نفسگیر عشق تو بردند و از بلندترین قلهاش رها کردند هنوز چشم من از خواب صبح سنگین بود که از میان سیاهی مرا صدا کردند به پشت پنجره سبز و سادهای بردند و پلک پنجره را رو به باغ وا کردند به چشم من گل روی تو را نشان دادند و در دلم هوس چیدنش به پا کردند خلاصه کاش به فردا نمیکشید آن شب شبی که چشم مرا عاشق شما کردند 6 به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست این غزلهای زلالی که ز من میشنوی چشمه جاری اندوهدلی دریاییست چند وقت است که بازیچه چشمت شدهام گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیاییست دل به دریا زدهام تا باز آغاز کنم ماجرایی که سرانجامش یک رسواییست امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن حق به دست دل من؟ عقل؟ و یا زیباییست؟ دل خوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خداوند که معشوقه من بالاییست این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد روح من تشنه یک زمزمه نیماییست
شاعر: بهروز یاسمی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب عاشقی جرم قشنگی ست - بهروز یاسمی
دیدگاه کاربران