کتاب جیب های بارانی ات را بگرد نوشته پیمان اسماعیلی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب که برای اولین بار در سال 1384 منتشر شد، اولین اثر پیمان اسماعیلی محسوب می شود و شامل هشت داستان کوتاه است. هر کدام از داستان ها به نوعی ذهنیت نوگرای این نویسنده را به مخاطب نشان می دهند و خواننده را با وجه دیگری از داستان نویسی رو به رو می کنند. همه ی کاراکترهای این مجموعه داستان، انسان هایی تنها و شکست خورده هستند و به نوعی به آخر خط رسیده اند، به همین دلیل همه ی قصه ها تصویری از تنهایی و وضعیت های غیر عادی شخصیت ها را به مخاطب نشان می دهند. حس ترس و خشونت و عنصر غافلگیری در همه جای کتاب به چشم می خورد و این نشان می دهد که اسماعیلی از همان اولین کارش به فکر نوشتن داستان های وهم آلود و متفاوت بوده است و در وقت مناسب به گونه ای مخاطب را در بهت فرو می برد که پریشانی درونی شخصیت ها را به خوبی درک می کند. عنوان کتاب با الهام از یکی از داستان ها به نام "جیب های بارانی ات را بگرد" نام گذاری شده است. موضوع این داستان در مورد مردی است که پرستار یک بیمار افسرده شده که چندین سال قبل همسرش را با قیچی باغبانی کشته است. این مرد بیمار، در آن روز واقعه قرص مصرف کرده بوده و به همسرش شک می کند که در جیب های بارانی اش چیزی مخفی کرده است، به همین دلیل بر اثر توهم ناشی از قرص او را می کشد. حالا پرستار این مرد، با این بیمار هم زاد پنداری می کند و دائماً زندگی خودش را با او مقایسه می کند.
برشی از متن کتاب
بعد از چند ساعت غلت خوردن توی تخت خواب از سر جایم نیمخیز می شوم. چراغ پاتختی را روشن می کنم و به ملافه چروکیده روی تخت خواب خیره می مانم و همان وقت صحنه ای از عروسی خودم یادم میآید. توی باغ بزرگی روی صندلی دسته دار نشسته ام و زنم هم دستم را گرفته و با خوشحالی می خندد. هر بار گوشه ای از باغ را نشان میدهد و از سر خوشحالی جیغ خفیفی میکشد. عدهای کنار دیوار باغ ایستاده اند و دست میزنند. چند نفری هم کمی آن طرف تر توی محوطه بی درخت می رقصند. دست هم را گرفته اند و میرقصند. چهره ها و بدن ها از روبروی مان میگذرند و فکر میکنم دو سال چقدر زود میگذرد و باز فکر می کنم به این که آن مردک بالاخره کار خودش را کرد و زنم طلاق گرفت و تصمیم می گیرم ملافه روی تخت را مرتب کنم. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و کمی هم با چیزی که یادم آمده بازی می کنم. میروم روی صندلی می نشینم و زنم با طنابی که دور گردنش پیچیده از یکی از درخت ها آویزان میشود و من دست می زنم و مردم هم دست می زنند و دور من و درخت می رقصند. کمی که آن بالا می ماند دلم برایش می سوزد و طناب را از دور گردنش باز می کنم بعد فکر می کنم که کسی می آید و از زنم می خواهد با هم برقصند زنم نگاهی به من می کند و من فکر میکنم حالا که طلاق گرفته چه اهمیتی دارد که با کسی برقصد یا نرقصد و اصلا بهتر است خودم هم بلند شوم دست یکی را بگیرم و کمی برقصم. حالا دوباره روی تخت می نشینم و سیگاری روشن می کنم با انگشت به نرمی روی تخت ضرب میگیرم و فکر می کنم که زنم در حالی که لباس تور بلندش را کمی جمع کرده تا به زمین نگیرد بین مهمان ها گم میشود. بعد من هم بلند میشوم و میروم توی جمعیت حالا یادم میآید این قسمت از بازی دقیقا همان چیزی است که همان موقع اتفاق افتاد با این تفاوت که آن موقع وقتی زنم به من نگاه کرد کمی دستپاچه گفتم: وای عزیزم! خواهش می کنم! سیگار را خاموش می کنم و ته سیگار را روی فرش می اندازم روی تخت دراز می کشم و سیگار دیگری روشن می کنم فکر می کنم که دست کسی را گرفته ام و وسط جمعیت باهم می رقصیم گاهی زیر گوشش چیزی می گویم و هر دور ریز می خندیم گاهی هم با پشت دست آرام به صورتم می کوبد و دوباره میخندد. زنم هم چند قدم آن طرف تر با کسی می رقصد کسی که کت و شلوار سیاه پوشیده و پشتش به من است بعد غلتی می زنم و آتش سیگار به روکش متکا میگیرد و لکه سیاهی روی آن می ماند. با کف دست چند بار روی لکه سیاه می کوبم سیگار را کمی بالاتر می گیرم و فکر میکنم این قسمت از بازی هم دقیقا همان است که آن وقت بود با این تفاوت که کسی که با من می رقصید خواهر خودم بود و من زیر گوشش گفتم که زن خیلی خوبی است.
فهرست
- سیم
- اتاق خلوت
- مگس
- جمع کردن برگ ها وقتی روی زمین ریخته باشند
- سایه ی سرباز
- حتمی دیو به روی دست چپ
- بازی غیر رسمی
- جیب های بارانی ات را بگرد
(مجموعه داستان) نویسنده: پیمان اسماعیلی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب جیب های بارانی ات را بگرد - پیمان اسماعیلی
دیدگاه کاربران