درباره کتاب گربه ی سیاه بد شانسی نمی آورد! از نشر چکه
کتاب گربه ی سیاه بد شانسی نمی آورد! از دسته کتاب داستان کودکان، ماجراها و اتفاقاتی را که در یک مرغدانی اتفاق میافتد را به شکل قصه روایت میکند. روزی مرغها در کنار رودخانه مشغول ماهیگیری بودند که یکی از آنها به نام " خروسک " چیزی به قلابش گیر میکند و آن را از آب بیرون میکشد. در ابتدا همه فکر میکردند که او ماهی گرفته، اما فقط یک کیسهی بزرگ بود که به قلاب گیر کرده بود.
وقتی آنها در کیسه را باز میکنند متوجه میشوند که یک گربه سیاه کوچک درون کیسه است. همه آنها به جز " حنایی " و " نوک دراز " از گربه ترسیدند و فرار کردند، چون فکر میکردند که گربهی سیاه بد شانسی میآورد. اما حنایی و نوک دراز این حرفها را باور نداشتند و او را با خودشان به مرغداری بردند.
آنها متوجه شدند که صاحب گربه هم مانند مرغها فکر میکرده چون او یک گربه سیاه است، برایش بد شانسی میآورد، بنابراین او را از مادرش جدا کرده و به آب انداخته بود. وقتی مرغها ماجرای گربه سیاه را شنیدند، خیلی ناراحت شده و تصمیم گرفتند از او مراقبت کنند و نام " سیاه پیشی " را برای او گذاشتند.
اما هنوز مرغهای زیادی در مرغداری بودند که فکر میکردند این گربه برایشان بد شانسی میآورد و میخواستند سیاه پیشی از آن جا برود و هر اتفاقی بدی که در مرغداری رخ میداد، همه تقصیر را به گردن سیاه پیشی میانداختند و ...
" مرغدانی پرماجرا " نام مجموعه ای است به زبان فرانسوی که به فارسی ترجمه شده و در هر یک از جلدهای آن کودکان دبستانی در حین خواندن داستانی که حوادث آن را مرغ های ساکن در یک مرغداری و دیگر حیوانات مزرعه رقم می زنند با یکی از چهره های مشهور علمی، ادبی و یا تخیلی - داستانی آشنا میشوند و اطلاعاتی از آن ها به دست میآورند. شیوه بیان و معرفی شخصیت ها که مابین داستانی زیبا و روان که به سادگی توسط چند مرغ بیان می شود در کنار تصاویر رنگی و شاد از ویژگی های این مجموعه است.
بخشی از کتاب گربه ی سیاه بد شانسی نمی آورد! از نشر چکه
نوک دراز و دوستانش مسابقه ماهیگیری را با هیچ تفریح دیگری عوض نمی کردند. اما مدتی گذشت و آن ها یک ماهی هم نگرفتند. حتی حوصله کرم های سر قلاب هم سر رفته بود. برای همین، دور خودشان می چرخیدند و در آب دایره درست می کردند.
لرزانک، با بی صبری گفت: «چرا ماهی ها کرم ها را نمی گیرند؟»
کیم آن طرف تر، جوجه ها بازی می کردند و فریاد شادی سر می دادند. ماهیگیرها زیرلب می گفتند: «بچه ها آرام باشید! چون با فریادهایتان ماهی ها را فراری می دهید.»
ناگهان خروسک با خوشحالی فریاد زد: «من یک ماهی گرفتم؛ خیلی هم بزرگ است.»
خروسک چیزی را که گرفته بود بیرون آورد. دوستانش با حسرت به او نگاه می کردند.
اما چیزی که او گرفته بود، نه یک ماهی آزاد بود و نه یک ماهی حلوا. فقط یک کیسه ی پارچه ای کهنه.»
-مال من است! بروید کنار!
اما هنوز نخ کیسه را باز نکرده بود که از ترس فریاد کشید: «بدوید، خودتان را نجات بدهید! توی کیسه یک گربه سیاه است. یک گربه که بدشانسی می آورد!»
اماحنایی کوچولو به گربه نزدیک شد و گفت: «گربه کوچولو! نجات پیدا کردی! راستی چه فکر بامزه ای. می خواستی تو کیسه شنا یادبگیری؟»
نوک دراز، برادر حنایی، کمی می ترسد. برای همین گفت: «به گربه دست نزن. شنیده ام که گربه های سیاه بدشانسی می آورند.»
حنایی با تعجب گفت: «آخر چه طور پسری به باهوشی تو، این حرف های بی خودی را باور می کند؟»
نوک دراز که حسابی شرمنده شده بود، پشم های گربه بیچاره را مالش داد تا هم خشک و هم گرم بشود.
بعد پرسید: «اسم تو چیست؟»
گربه گفت که هنوز اسمی ندارد.
حنایی که محکم گربه را بغل کرده بود، گفت: «چه طور است اسمش را سیاپیشی بگذاریم؟»
گربه کوچولو برای آنها تعریف کرد که در یک آسیاب به دنیا آمده است.
او گفت: «تمام برادرها و خواهرهایم مثل ببر راه راه بودند.»
-وقتی مامانم در گوشم آواز می خواند، با خوشحالی میو میو می کردم. او می گفت: «این گربه کیه؟ این کوچولو کیه؟ لباسش چیه؟ چه رنگیه؟
کوچولوی من، گربه ی؛ لباسش ابریشمیه! مشکی مشکیه!»
اما یک روز صبح آسیابان مرا پیدا کرد. او مرا از مادرم جدا کرد و گفت: «شیطان! پیش از این که خانه ام را نابود کنی، تورا می کشم!»
بعد مرا در کیسه ای انداخت. در آن را گره زد و توی رودخانه انداخت. ...
کتاب گربه ی سیاه بدشانسی نمی آورد از مجموعه ی مرغدانی پرماجرا نوشته ی کریستیان ژولی بوآ و ترجمه ی سید محمد مهدی شجاعی توسط نشر چکه به چاپ رسیده است.
- مرغدانی پرماجرا
- نویسنده: کریستیان ژولی بوآ
- تصویرگر: کریستیان هاینریش
- مترجم: سید محمد مهدی شجاعی
- انتشارات: چکه
نظرات کاربران درباره کتاب گربه ی سیاه بد شانسی نمی آورد! (مرغدانی پرماجرا)
دیدگاه کاربران