درباره ی کتاب اسب سرخ اثر جان استن بک
کتاب اسب سرخ اثر جان استن بک با ترجمه ی سیروس طاهباز توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. کتاب اسب سرخ که "جان استن بک" در سال 1933 آن را به رشته تحریر درآورد، دربارهی پسری روستایی به نام "جودی تیفلین" میباشد که در یک مزرعهی کوچک با شرایط سختی زندگی و کار میکند. جودی یک "اسب سرخ" به نام "گابیلان" دارد که موجودی سرکش اما کاملا دوست داشتنی برای اوست.
نویسنده با استناد بر ارتباط عاطفی ای که بین اسب و پسرک وجود دارد، به زیباییِ هر چه تمام تر، تعامل انسان و طبیعت را به تصویر می کشد و نشان می دهد که یک اسب، چه طور زندگیِ کسل کننده ی پسرک را مملو از شادی و آرامش های بکر می کند. اما این خوشبختیِ کوچک، برای پسر جاودانه نمی ماند؛ روزی "اسب سرخ" بیمار می شود و این بیماری نقشه های جودی برای آینده را یکی یکی نقش بر آب می کند. این پسرِ حساس کم کم به این نتیجه می رسد که باید آرزوهایش را زیر پا بگذارد و با یاس و نا امیدی به زندگی اش ادامه می دهد.
روایت های این نویسنده ی آمریکایی از این داستان، به قدری جذاب و باورپذیر است که مخاطب درد عمیقی که برای بیماریِ "اسب سرخ" در وجود پسرک رخنه کرده را به راحتی احساس می کند. "جان استن بک" با خلاقیتِ تمام، داستانی متفاوت را از دلِ ایالات جنوبی آمریکا بیرون می کشد و برای مخاطب توصیف می کند.
بخشی از کتاب اسب سرخ؛ انتشارات نگاه
در گرمای پر جنب و جوش یک بعد از ظهر نیمه تابستان، پسرک جودی، به ناآرامی گرداگرد چراگاه را نگاه می کرد تا چیزی برای سرگرمی پیدا کند. به انبار رفته بود، به لانه پرستو ها در زیر لبه بام آن قدر سنگ پرانده بود تا یکی از دانه های گلی شکسته بود و پوشش کاه و پرهای ناپاک آن به زمین ریخته بود. سپس در چراگاه تکه پنیر مانده ای را در تله گذاشته بود و تله را در جایی قرار داده بود تا دبلتری مت، سگ بزرگ خوب، برای ربودن پنیر پوزه اش را لای تله کند. جودی به تحریک خشونت این کار را نمی کرد، حوصله اش از بعد از ظهر دراز گرم سر رفته بود.
دبلتری مت پوزه کند خود را میان تله فرو کرد، سر تله افتاد و سگ از درد نالید و با پوزه خونی لنگید و دور شد. مت هر جور آسیب که می دید می لنگید. هنگام جوانی در تله روباه گیری افتاده بود و از آن پس همیشه می لنگید، حتی وقتی که سرش داد می کشیدند.
زوزه مت که بلند شد مادر جودی از سوی خانه داد زد: جودی، یه کاری کن که سگ و اذیت نکنی.
آنگاه جودی بعدش آمد و تکه سنگی به مت انداخت. سپس تیر کمان را از ایوان برداشت و به سوی پرچین ها رفت که پرنده شکار کند. تیرکمان خوبی بود و کش هایش را از دکان خریده بود و گرچه بارها آن را به کار برده بود اما هرگز پرنده نزده بود. پابرهنه از میان سبزی کاری ها گذشت و سنگ کوبی برای تیرکمان پیدا کرد، سنگی گرد و کمی پخ و به اندازه کافی سنگین برای چرخیدن در هوا. پسرک سنگ را میان چرم کمان گذاشت و در کنار پرچین پیش رفت.
چشم هایش باریک شده و دهانش با صدا جنبید، در آن بعد از ظهر نخستین بار بود که به چیزی دل بسته بود. پرندگان کوچک در سایه پرچین ها می جنگیدند و در میان برگ ها خود را می خاراند، چند گامی ناآرام می پریدند و باز خود را می خاراندند. جودی کش کمان را کشید و دوراندیشانه پیش رفت. باسترک کوچکی ماند و او را دید و خم شد و آماده پرواز شد. جودی آرام آرام آرام پا برداشت و نزدیک تر شد. هنگامی که به بیست گامی رسید با توجه کمان را کشید و نشانه گرفت. سنگ سوت زد، باسترک در مسیر سنگ برخاست و با سر شکسته فرو افتاد. جودی به سمتش دوید و آن را برداشت و گفت: دیدی زدمت.
پرنده مرده کوچکتر از هنگام زندگی می نمود. جودی احساس اندک درد زشتی در خود کرد و آنگاه چاقو جیبی اش را درآورد و سر پرنده را برید. سپس شکم اش را درید و بال هایش را کند و آخر سر آن را میان پرچین انداخت. در اندیشه پرنده یا زندگی اش نبود، اما می دانست که بزرگتر ها اگر بفهمند که پرنده را کشته است چه خواهند گفت و از امکان اندیشه آنان رنج می برد. بر آن شد که هرچه زودتر این را فراموش کند و هرگز آن را بازگو نکند.
فهرست
فهرست کتاب اسب سرخ جان استن بک
هدیه
کوه های بزرگ
پیمان
رهبر مردم
- نویسنده: جان استنبک
- مترجم: سیروس طاهباز
- انتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب اسب سرخ | جان استن بک؛ انتشارات نگاه
دیدگاه کاربران