معرفی کتاب دوستان من (کیتی دختر آتش پاره 13)
از نظر کیتی، دوستان هر فردی در زندگی آن شخص بسیار تاثیرگذارند و می توانند سرنوشت او را تغییر دهند از این رو پیدا کردن دوست خوب و ادامه ی رابطه با او مسئله ی بسیار مهم و قابل تاملی است. کتاب فوق چند داستان کوتاه از دوستان کیتی را روایت می کند که در هر یک از آن ها کیتی تلاش می کند تا حد امکان هر کمکی که می تواند برای رفع مشکل دوستانش انجام دهد.
مثلا در یکی از داستان ها می خوانیم که؛ ویلیام را همه به عنوان پسری بانشاط و پرانرژی می شناسند اما مدتی است؛ که او دل و دماغ هیچ کاری را ندارد، هر روز صبح که از خواب بیدار می شود اصلا دلش نمی خواهد از تختش بیرون بیاید و به مدرسه برود. دلیل این بی حوصلگی ویلیام، پسری به نام تیم است. او با خودش فکر می کند که با آمدن تیم به مدرسه شان دیگر هیچ کدام از بچه ها، مخصوصا کیتی که صمیمی ترین دوستش است به او توجه نمی کنند. کیتی زودتر از بقیه متوجه تغییر رفتار ویلیام و گوشه گیری اش می شود؛ بنابراین تصمیم می گیرد به هر ترتیبی شده مشکل دوستش را بفهمد و به او کمک کند...
مجموعهی کیتی دختر آتش پاره در 14 جلد مختلف برای کودکان به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب های این مجموعه دخترک شیطون و بازیگوشی به نام کیتی است که دوست دارد همهی کارها را به روش خودش انجام بدهد و از اینکه پدر و مادرش به او بگویند چه کاری انجام بدهد و چه کاری را نه، اصلا خوشش نمی آید. در هر کتاب قصه های کوتاهی دربارهی کیتی و خانواده اش به نگارش درآمده که حاوی بسیاری از مشکلات متداول میان بچه ها و پدر و مادرهاست و برخی راه حل ها و نکات تربیتی را برای کودکان و همچنین والدین در بر دارد که در بعضی مواقع می توانند بسیار راه گشا باشند.
برشی از متن کتاب دوستان من (کیتی دختر آتش پاره 13)
رزی با خودش فکر کرد که همیشه همین طور است. فکر می کنی که دنیا به کام توست. همه چیز عالی است و هیچ چیز نیست که دلت را بلرزاند و نگرانت کند. کی عصبانی است؟ رزی که نیست. اما بعد آن روز می رسد و وقتی از خواب بیدار می شوی، حس می کنی که دلشوره ی زیادی داری. خیلی زیاد. انگار یک نفر دل و روده ات را انداخته است توی تشت و دارد چنگ می زند و بعد هم روی بند رخت آویزان می کند تا خشک بشود. بعد، هووو باد می اید و از عمق وجودت می گذرد و تو احساس خیلی بدی پیدا می کنی و نمی توانی حرف بزنی. فقط تا مغز استخوانت می لرزد. رزی ورزش را دوست نداشت و هر شنبه بعدازظهر، به باشگاه ورزشی نوجوانان می رفت. او پرش ارتفاع و برش طول را دوست داشت.
چون همان طور که کیتی می گفت: پاهایش خیلی بلند بود و نیازی به چوب پرش نداشت. واقعا از مسابقات ورزشی، مسابقات دو با مانع و هر مسابقه ی دیگری لذت می برد. اما ورزش مورد علاقه اش دویدن بود. پدرش همیشه می گفت: «رزی من! زندگی یک مسابقه است.» رزی مجبور بود که همیشه برنده شود. همیشه. اما امروز صبح که از خواب بیدار شد، مطمئن بود که برنده نمی شود. باشگاهش در مسابقات محلی شرکت کرده بود و رزی مدانست که همه ی این ها یعنی این که خیلی خوش می گذرد، چون این مسابقه مثل مسابقه ی المپیک یا مسابقات دیگر آن قدرها مهم نبود.
اما رزی هنوز هم می خواست بهترین باشد. یعنی می دانست که چیزی، جز برنده شدن، به دردش نمی خورد. به همین دلیل صبح روز مسابقه ی بزرگ، احساس خیلی بدی داشت. مادر صدا زد: «بیا صبحانه ات را بخور رزی! برایت تخم مرغ و گوشت درست کردم. نان هم گرم کردم. نگذار سرد بشود!» رزی آهسته از پله ها پایین رفت و قاتی جمع شد. کمی دیر شده بود، چون همه خواب مانده بودند و حالا هم همه با هم صبحانه می خواستند. خانواده ی پرجمعیتی بودند و همه شان هم آن قدر بلند قد بودند که در آشپزخانه ی کوچک جا نمی شدند!
- کتاب های فندق
- نویسنده: بل مونی
- مترجم: نیلوفر اکبری
- تصویرگر: مارگرت چمبرلین
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب دوستان من
دیدگاه کاربران