محصولات مرتبط
معرفی کتاب یک روز مرخصی برای شاهزاده کورا
در روزگاران قدیم، پادشاه و ملکه ای مقرراتی و قانون مندی بودند که روزی صاحب فرزندی شدند، فرزند آن ها دختری به نام " کورا " بود و پوستی سفید به رنگ برف و انگشتانی مرواریدی شکل داشت. همان روز اولی که شاهزاده کورا به دنیا آمده بود، پادشاه به این فکر کرده بود که فرزندش قرار است روزی ملکه شود و به همین دلیل از همان روز دردسر های کورا شروع شد.
چرا که ملکه و همسرش آموزش ها و تربیت های دشوار و قانون مندانه ای را در نظر گرفته بودند تا انجام دهد و روزی ملکه ای شجاع، دانا و مرتب شود. تا هفت سالگی آموزش های ابتدایی را ملکه و پادشاه به کورا یاد می دادند اما با رسیدنِ کورا به سنِ هفت سالگی، آن ها برایش پرستاری سرسخت گرفتند تا مراقبش باشد. پرستار روزی سه بار کورا را به حمام می برد و معتقد بود کورا آنقدر باید خودش را بسابد و بشوید که پوستش برق بزند.
کورا بعد از حمام کردن هم باید به طبقه ی بالای قصرشان می رفت تا همراه با ملکه، کتاب های قوانین کشور داری را بخواند، کورای بیچاره بعد از رفتن به حمام و خواندن صد ها کتاب قطور مجبور بود تا پیش پادشاه برود و با او ورزش کند. پادشاه در زیر زمینِ قصر، دایره ای به چه بزرگی کشیده بود تا کورا روزی پانصد بار آن جا طناب بزند و ملکه ای قوی و پر زور شود. او هر روز همه ی این کار ها را انجام می داد تا این که روزی خسته شد و...
برشی از متن کتاب یک روز مرخصی برای شاهزاده کورا
وقتی شاهزاده کورا از خواب بیدار شد، جعبه ای را پایین تختش دید. درِ جعبه سوراخ سوراخ بود تا چیزی که درون جعبه بود بتواند نفس بکشد. شاهزاده کورا در جعبه را بلند کرد. داخل جعبه موجودی فلس دار و سبز رنگ بود که پاپیونی صورتی دور گردنش داشت. شاهزاده کورا جیغ زد: ” خدای من! تمساح! ” حیوان لبخند زد. یک عالم دندان از آرواره ی بالایی اش آویزان بود و دندان های بیشتری هم از آرواره ی پایینی اش بیرون زده بود. حیوان گفت: ” یک حدس دیگر بزن! ” شاهزاده کورا پرسید: ” تو کروکودیلی؟ ” حیوان پاسخ داد: ” من کروکودیل شما و حیوان خانگی جدیدتان هستم. آمده ام تا از دست پدر و مادر وحشتناک و پرستار بدجنستان نجاتتان دهم. ” شاهزاده کورا گفت: ” پدر و مادرم وحشتناک نیستند. پرستارم هم خیلی بد نیست. اما من می خواستم یک... ” شاهزاده مکث کرد. می خواست بگوید که دلش یک سگ می خواسته، اما نمی خواست دل کروکودیل را بشکند. ” بگو ببینم، چه طوری می توانی نجاتم دهی؟ ” کروکودیل گفت: ” من گاز می گیرم. ” و دهانش را باز کرد تا تمام دندان هایش را نشان دهد. آن قدر دندان داشت که شاهزاده کورا از جا پرید و جیغ کوتاهی کشید. کروکودیل گفت: ” نترسید. گازتان نمی گیرم. من کروکودیل شما هستم. فقط کسانی را گاز می گیرم که شما دوستشان نداشته باشید. آن ها را هم نمی خورم، مگر اینکه شما ازم بخواهید... ” ” ... خیلی کم پیش می آید کسی را بخورم. فقط دوست دارم کمی آن ها را بجوم. چیزی که خیلی دوست دارم بخورم شیرینی خامه ای است. ” شاهزاده کورا به این حرف کروکودیل فکر کرد. بعد گفت: ” می توانم شیرینی خامه ای بهت بدهم. شاهزاده بودن این خوبی ها را هم دارد. ما همیشه شیرینی خامه ای داریم. خامه ی شکلاتی بیشتر دوست داری یا وانیلی؟ ” کروکودیل حریصانه گفت: ” هر دو! ” و به سمت در پرید. بعد ایستاد. ” صبر کن! من که هنوز نجاتتان نداده ام! مادر خوانده ی پریزادت به من گفته نجاتت دهم. ” شاهزاده کورا با ناراحتی گفت: ” هیچ کس نمی تواند نجاتم دهد. مگر اینکه بتوانی خودت را تبدیل به سگ کنی. ” کروکودیل گفت: ” من که نمی توانم خودم را تبدیل به سگ کنم، اما می توانم حساب آدم ها را برسم. با دمم بهشان ضربه می زنم و آن ها شپلق می افتند روی زمین! بعد آن ها را می جَوم. ” شاهزاده کورا سرش را تکان داد و گفت: ” به نظرم فکر خوبی نیست. ” کروکودیل پرسید: ” نه با گاز گرفتن موافقی و نه با جویدن... خب، پس با چی موافقی؟ ” شاهزاده کورا خوب فکر کرد. آخر سر گفت: ” با یک روز تعطیل موافقم. بدون حمام، بدون کتاب، بدون طناب زدن. فقط یک روز... برای اینکه هر کاری که دوست دارم بکنم. ”
نویسنده: لورا امی اشلیتس تصویرگر: برایان فلوکا مترجم: نگار عباس پور انتشارات: پرتقال
مشخصات
- نویسنده لورا امی اشلیتس
- مترجم نگار عباس پور
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 3
- سال انتشار 1401
- تعداد صفحه 80
- انتشارات پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب یک روز مرخصی برای شاهزاده کورا
دیدگاه کاربران