کتاب شاهزاده سیاه پوش 6 (هیولای ژله ای)

کتاب هیولای ژله ای از مجموعه‌ی شاهزاده سیاه پوش اثر شنون هِیل و دین هِیل با ترجمه‌ی شیدا رنجبر با تصویرگری لیون فم توسط انتشارات پرتقال به چاپ ‌رسیده است.

قرار بود در سرزمین شاهزاده ها یک نمایشگاه علوم برگزار شود و تمام شاهزاده ها در آن شرکت داشته باشند. هر کدام از آنها باید پروژه ای را تهیه و در نمایشگاه ارائه می دادند. این اولین باری بود که شاهزاده ماگنولیا پروژه ای را برای نمایشگاه آماده می کرد، به همین خاطر خیلی هیجان زده بود. او نموداری را بر اساس مراحل رشد گیاهان مختلف طراحی کرده بود و خیلی دوست داشت به عنوان نفر اول انتخاب شود. نمایشگاه مملو از جمعیت بود و ماگنولیا به سختی توانست از بین آنها دوستان و هم کلاسی هایش را پیدا کند. هر کدام از دوستانش برای شرکت در نمایشگاه کاری انجام‌داده بودند؛ شاهزاده گل عطسه یک برج پتو و شاهزاده پیچ ‌امین الدوله خانه ای برای موش های کور ساخته بود، شاهزاده گل میمون برای اثبات وجود فشار هوا و تاثیر آن بر روی اجسام، وسیله ای جالب و آزمایشگاهی درست کرده بود و... خلاصه هر کسی برای نمایشگاه چیزی آماده کرده بود. شاهزاده ماگنولیا یکی یکی به دوستانش سر می زد و از نزدیک نگاهی به پروژه هایشان می انداخت تا اینکه به آتشفشان سخنگوی تامی مو برجی رسید! وقتی ماگنولیا داشت با تامی حرف می زد، ناگهان از توی آتشفشانش صدایی به گوشش رسید، مثل اینکه کسی داشت با خودش حرف می زد! وقتی ماگنولیا خوب دقت کرد، موجودی ژله ای را درون آتفشان دید و خیلی تعجب کرد. او نزدیک تر رفت و بعد از پرسیدن سوالاتی از تام‌ متوجه شد که او علاوه بر سرکه و جوش شیرین توی آتشفشانش موی هیولا هم‌ ریخته! و موجود توی آتشفشان یک هیولاست که همینطور رشد می کند و بزرگ و بزرگتر می شود. ناگهان زنگ خطر هیولا به صدا در آمد و شاهزاده‌ی سیاه پوش دست به کار شد....

مجموعه‌ی شاهزاده‌ی سیاه پوش در جلدهای مختلف برای کودکان دبستانی به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی داستان های کتاب، شاهزاده خانمی به نام ماگنولیاست که مخفیانه از قصر بیرون رفته و با هیولاهای بدجنس و خرابکاری که برای مردم دردسر درست می کنند، مبارزه می کند. شاهزاده اسبی به نام نفس طلا دارد که در این راه به او کمک می کند. هر وقت هیولاها دردسری درست می کنند، زنگ هیولا به صدا در می آید و شاهزاده ماگنولیا خیلی سریع لباس و نقاب سیاهش را می پوشد و با اسبش نفس طلا برای حل مشکل جدید به راه می افتد.

برشی از متن کتاب

قطار خیلی شلوغ بود.

از یک طرف، پیرمردی هلش می داد، از طرف دیگر، یک زن. شاهزاده ماگنولیا پوسترش رو جلویش نگه داشته بود که خراب نشه. خیلی خوش حال که پوسترش رو به نمایشگاه می برد، اما نگران هم بود که مبادا خوب نباشد. ولی اول از همه، باید حواسش را جمع می کرد که پوسترش را خودش له نکنند. فصل 2 نمایشگاه علوم هم خیلی شلوغ بود. شاهزاده ماگنولیا نگران بود که توی نمایشگاه برای او جا نباشد. به زرو از بین میزها و از لای آدم ها که لهش می کردند، گذشت. بالاخره دوست هایش را پیدا کرد. شاهزاده ماگنولیا گفت: «سلام شاهزاده پیچ امین الدوله! خانه ی موش کورهای شما خیلی عالی است. شاهزاده پیچ امین الدوله گفت: «ممنون. موش کورها دومین حیوان مورد علاقه ی من هستند. اولین حیوان مورد علاقه ام گرگ ها هستند.» شاهزاده ماگنولیا گفت: «من تک شاخ ها را از همه بیش تر دوست دارم قبلا دومین حیوان مورد علاقه ام خرگوش ها بودند ولی حالا گربه ها هستند.» شاهزاده گل میمون هم گفت: «من از همه بیش تر اژدهاها را دوست دارم و بعد جوجه تیغی ها را.» شاهزاده گل میمون توی یک بطری آب داغ ریخت. وقتی تخم مرغی را سر بطری گذاشت، تخم مرغ مکیده شد توی بطری! شاهزاده ماگنولیا گفت: «وای! چه جالب، شاهزاده گل میمون! چطوری تخم مرغی که درست اندازه ی سر بطری بود، افتاد پایین؟» شاهزاده گل میمون گفت: «با استفاده از قانون فشار هوا.» شاهزاده ماگنولیا گفت: «سلام، شاهزاده گل عطسه! برج پتوی تان ... چقدر بلند است!» شاهزاده گل عطسه گفت: «از کلی پتو استفاده کردم و نخ جعبه ی شیرینی.» «عجیب است که کج نمی شود و نمی ریزد.» «بله، چون وزنضش را یکسان پخش کرده ام.» شاهزاده ماگنولیا گفت: «وای، شاهزاده ارکیده، پروژه ی شما هم خیلی جالب است...      

نویسنده: شنون هیل - دین هیل مترجم: شیدا رنجبر  تصویرگر: لیون فم انتشارات: پرتقال