کتاب زمان در گذر است اثر برنار کمان و ترجمه شبنم سنگاری در نشر قطره به چاپ رسیده است.
این کتاب که مشهورترین اثر نویسندهاش محسوب میشود، مجموعهای از هشت داستان کوتاه است و در سال 2011 توانست جایزه گنکور بهترین مجموعه داستان کوتاه را بهدست بیاورد، این جایزه تاحدودی توانست ناکامیهای سالهای اخیر ادبیات فرانسه را جبران کند. مهمترین چیزی که در این کتاب بسیار به آن اشاره شده، مرگ و زندگی پس از مرگ است و سه دیدگاه در خلال داستانها بررسی میشود: نحوه ارتباط مرگ و زندگی، هنگام مرگ از زندگی چیزی باقی میماند؟ و اینکه چه میراثی باید برای فرزندان به جا گذاشت؟. شخصیتهای داستانهای این کتاب، دیدگاههای بسیار متفاوتی از شیوه موجودیتشان در دنیا و ارتباطاتی که با دیگران دارند ارائه میدهند. برخی از داستانها در گذشته و برخی دیگر در حال اتفاق میافتند و داستانها بهدلیل نوع نگاه برنار کمان به جهان و زندگی انسان امروز و همچنین توجه به اندیشههای متافیزیکی و انتزاعی از خطو ربط درونی مشابهی برخوردارند. همانطور که از نام کتاب پیداست، زمان هم یکی از مقولههای محوری در داستانها است و خاطرات تلخ و شیرین و گاه رازهای شخصیتها را از پس گرد و غبار زمان تداعی میکند. به این ترتیب در بیشتر داستانهای این کتاب شاهد سرگذشتی از موقعیتهای مهم زندگی شخصیتها هستیم و ملال و افسردگی بابت گذشته، حال و هوای اصلی داستانها را تشکیل میدهند. با وجود اینکه کتاب از درد و رنجهای مشترک انسان در همه فرهنگها حرف میزند اما داستانها اصلا کسالتآور نیستند و حوصلهتان را سر نمیبرند.
برشی از متن کتاب
پلنگهای سیاه، بیاعتنا به سر و صدای محیط، خوابیدهاند، روی تنه درختی ولو شدهاند و کوچکترین توجهی به تکه گوشت بزرگی که کمی قبل جلویشان انداخته بودند نداشتند. درست مثل پلنگ آفریقایی، که بیاعتنا به عبور و مرور جمعیت تنها در قفساش خوابیده، گردشگران عصر یکشنبه و خانوادهها که برای کمی استراحت و رفع خستگی دنبال خنکای سایهای میگردند و یا برای خریدن بستنی و نوشابه وسوسه شدهاند در امتداد معابر تجمع کردهاند. دورتر، محوطه وسیع شیرها قرار دارد، که با گودالی عمیق جدا نگاه داشته شده است، به نظر میرسد که آنها در رخوتی نرم فرو رفتهاند، تنها ماده شیری از این سو به سوی دیگر در حرکت است و توله شیری نیز با ناشیگری به دنبالش قدم برمیدارد. چیزی که در این باغوحش مرا به خود جذب کرده تماشای این گربهسانان است. گربهسانانی که در حالتی شبیه افسردگی و اندوهی هراسآور فرو رفتهاند و بیقرارند، بیقرار آن روز که میلهها برافتند، روزی که فاصلهها از بین رود. یوزپلنگ که انگار قبلا با تمسخر و بیاعتنایی تنها غذایش را دستکاری کرده بود، ناگهان خیز برمیدارد، به سمت گوشت حرکت میکند، با ستون فقرات کشیده، صدای خرخری خشن، دندانهای نیشی که از زیر لبهای برگشتهاش پیداست و آب دهان کفآلود، به دفعات غرش میکشد، باابهت و پرغرور، این کارها را پیش از یورش دوباره به سمت استخوان پر از گوشتی انجام میدهد که اکنون در حال به این سو و آنسو زدن آن است، استخوانی که آن را بین پنجههایش کاملا از شکل انداخته است، برای تکه تکه کردن استخوان گاهی آن را به دندان میگیرد و گاهی به کناری میاندازد، اما این همه را بدون هیچگونه لذت قابل ملاحظهای انجام میداد، چرا که آن تنها چند پاره گوشت بیجان بود. در پی آن دستهای ببر آمدند، دو تا دو تا و هر کدام از جفتها از یک اقامتگاه ، برخی نژادشان بنگال بود یا چشمانی گرد و تیزبین همچون تیلههای شکلاتی، بقیه ببرها سیبری بودند، با خزی یکدست و پر نقش و نگار، همگی در انتظار جیرهای که هنوز برایشان نرسیده بود سرگشته پرسه میزنند: بیشک بوی غذای همسایه اشتهایشان را برانگیخته است. دقایق طولانی مقابل ردیف ققسها قدم زدم بدون اینکه توانایی ترک کردن این وحوش در کمین رهایی از بند را داشته باشم، سرشار از حسی مابین تحسین و نارضایتی برای این آزادیهای به بند کشیده شده، این همه شور و اشتیاق نادیده گرفته شده است.
فهرست
- سخنی از نویسنده
- پیشگفتار
- شناوری
- پسر
- آفساید
- نباید از خود چیزی به جا گذاشت
- خبر
- دریا
- تصحیح
- قطع برق
(مجموعه داستان کوتاه) نویسنده: برنار کمان مترجم: شبنم سنگاری انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب زمان در گذر است - برنار کمان
دیدگاه کاربران