کتاب هیاهوی زمان اثر جولین بارنز و ترجمۀ پیمان خاکسار، توسط نشر چشمه منتشرشده است.
این رمان نسبتا کوتاه به داستان زندگی پرتنش «دیمیتری شوستاکوویچ»، یکی از پرآواز ترین آهنگسازان شوروی سابق میپردازد. جولین بارنز فراز و نشیب های زندگی شوستاکوویچ را با در نظر گرفتن تاثیر فشارهای سیاسی وارده از استالین و فضای حساس سیاسی بعد از انقلاب سوسیالیستی حاکم بر کشور شوروی به زیبایی و با نثری آمیخته به طنزی تلخ روایت میکند. این رمان تلاش بیوقفه و آمیخته با ترس این آهنگساز را برای راضی نگهداشتن حکومت و فرار از دیکتاتوری بیرحمانهی استالین اینگونه نشان میدهد که هر ضربهی محکم و ناگهانی بر درخانۀ خود را آوای مرگ خود قلمداد میکرده است. داستان زندگی او گواه این مسئله است که به راستی او نه در زندگی و نه در موسیقی خود آزاد نبوده است. از کارهای آشنای او میتوان به سمفونی هفت، که به سمفونی لینینگراد معروف است، اشاره کرد که در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم نوشته شده است. بارنز در عین حال که از تلاش شوستاکوویچ برای ایجاد تعادل میان شخصیت تاریخیاش، رابطهاش با دوستان و پدر و مادر و همسر و فرزندانش و دستگاه حکومتی برایمان میگوید، تظاهرات شگرف شوروی را نیز روشن میسازد و درنهایت یک تصویر خیره کننده از یک موسیقیدان با استعداد و یک اکتشاف درخشان از معنای هنر و جایگاهش در جامعه ارائه میدهد. جولین بارنز نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی است که خالق آثار درخشانی همچون «درک یک پایان»، « چیزی برای ترسیدن وجود ندارد» و «هیاهوی زمان» میباشد. او در سال 2011 برای کتاب «درک یک پایان» موفق به کسب جایزۀ من بوکر شد.
برشی از متن کتاب
هنر متعلق به همه است و هیچکس، هنر متعلق است به همیشه و هیچوقت. هنر متعلق است به آنها که خلقش میکنند و آنها که حظش را میبرند. هنر نه مثل دوران گذشته متعلق بود به اشراف و حامیان مالی، و نه مثل حالا متعلق به حزب و مردم. هنر زمزمهی تاریخ است که بلندتر از هیاهوی زمان به گوش میرسد. هنر برای هنر وجود ندارد، برای مردم وجود دارد. ولی کدام مردم، چه کسی معین میکند؟ همیشه فکر میکرد هنر خودش ضد اشراف سالاری است. آیا براساس ادعای بدگویان برای نخبگان سرتاسر جهان مینوشت؟ نه. آیا همانطور که بدخواهانش میخواستند برای کارگر خسته ی معدن دانباس مینوشت که خسته از شیفت کاری اش به دنبال چیزی آرامش بخش بود تا روحیه اش را بالا ببرد؟ نه. او برای همه و هیچکس موسیقی مینوشت. برای کسانی مینوشت که ارزش آثارش را میفهمیدند فارغ از خاستگاه اجتماعی شان. برای گوش هایی مینوشت که توانایی شنیدن داشتند. لذا میدانست که تمام تعاریف درست هنر ادواری اند و تمام تعاریف غلط هنر کارکرد مشخص به آن منتسب میکنند. یکبار به یک متصدی جرثقیل ترانهای را که سروده بود برایش فرستاد. در جوابش نوشت «حرفهی شما بسیار جالب است. خانههایی که میسازید که بهشدت بهشان نیاز داریم. توصیهام به شما این است که کار مفیدتان را ادامه بدهید.» جوابش بابت این نبود که اعتقاد داشت متصدی جرثقیل توانایی آواز نوشتن ندارد، به این خاطر بود که این به اصطلاح آهنگساز از همانقدر از آهنگسازی سررشته داشت که خودش از کارکردن با جرثقیل. با خودش گفت کاش قدیمها یک آریستوکرات یک اثر موسیقیِ به همین اندازه باارزش برایش فرستاده بود و خودش هم اینقدر شکیبایی داشت که در جوابش بنویسد «عالیجناب، مقام شما بسی والا و برجسته است، از یکطرف باید شأن اشرافیت را پاس دارید و از طرف دیگر باید رفاه کارگرانی را فراهم کنید که روی زمینهایتان جان میکنند. توصیهام به شما این است که به کار مفیدتان بپردازید.» استالین عاشق بتهوون بود. این چیزی بود که استالین گفته بود و بقیه تکرارش میکردند. استالین بتهوون را دوست داشت چون یک انقلابی واقعی بود. به این خاطر که والا بود مانند کوه. استالین هر چیز رفیعی را دوست داشت و برای همین عاشق بتهوون بود. هروقت این را از بقیه میشنید گوشش حالت تهوع میگرفت.
فهرست
مقدمه ی مترجم یک: در پاگرد دو: در هواپیما سه: در اتومبیل یادداشت نویسنده
نویسنده: جولین بارنز ترجمه: پیمان خاکسار انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب هیاهوی زمان - جولین بارنز
دیدگاه کاربران