کتاب رمان «برادرانِ سیسترز» اثری از «پاتریک دوویت» و ترجمۀ پیمان خاکسار از سوی نشر چشمه به چاپ رسیده است.
داستانِ این رمان از زندگی دو برادر به نامها «ایلای» و «چارلی» برایمان میگوید که آدمکشهایی ماهر و شناخته شده هستند. راوی داستان ایلای است و داستان در سال 1851 شکل میگیرد. چارلی و ایلای در گرماگرم روزهای خشن و تاریکِ قرنِ نوزدهم و در دلِ دورهای که از آنبه عنوانِ دورۀ «تب طلا» یاد میشود،قرار دارند و در راهِ به دست آوردن ثروتی کلان باید با دردسرهای زیادی دست و پنجه نرم کنند. آنها خبر دار میشوند فردی به نام «هرمن کرمیت وارم» اندوختههایی زیادی از طلا دارد، به دنبال کشتن او میروند. این دو برادر برای کشتنِ وارم نقشهای پر و پیمان میکشند و عازمِ کالیفرنیا میشوند اما در ادامه متوجه میشوند که کارهایشان طبق برنامه پیش نمیرود و این سفر اتفاقها و ماجراهای بسیار زیادی را برایشان به ارمغان میآورد که باید با آنها مواجه شوند. برادران سیسترز در این راه با کاراکترهای فرعی مختلفی آشنا میشوند که به داستانِ پر و بال زیادی میبخشند و این رمان را به اثری پرکشش بدل میکنند. «برادران سیسترز» رمانی به سبک وسترن با دنیایی کاملا واقعگرایانه و آمیخته با طنزی سرگرمکننده در بطنِ داستانی تلخ است و قسمت به قسمت از رویدادها و تلاشهای این دو برادر برای مخاطب میگوید. این کتاب در سال 2011 پس از انتشار توجه خوانندگان و منتقدان را به خود جلب کرد و جایزهی من بوکرِ همان سال را از آن خود کرد.
نویسنده
پاتریک دوویت داستاننویسِ کانادایی، متولد سال 1975 است. «برادران سیسترز»، دومین رمان وی میباشد که موفقیتهای بسیار زیادی، از جمله جایزۀ من بوکر سال 2011 را برای او به ارمغان آورد. اولین کتابِ او «استحمام» نام دارد که در سال 2009 موفقیتهایی در فهرست کتابهای نیویورک تایمز کسب کرد.
برشی از متن کتاب
صبح با سردی طاقتفرسا از خواب بیدار شدم. برندی فقط حالم را بدتر کرده بود. صورتم را فرو بردم در آب تشت و دندانهایم را مسواک زدم و بعد جلوِ پنجرهی باز ایستادم تا جمجمهام باد بخورد. بیرون سرد بود ولی انگار هوا در لفافی از گرما به صورتم میخورد، اولین طعم بهار که حالم را بهتر کرد، حسی از صحت و نظم با خود داشت. رفتم سراغ چارلی تا ببینم اوضاعش از چه قرار است و دیدم که وضعش از من هم بدتر است. گفتم «صبح که بلند شدم اصلا حالم خوش نبود ولی الان خیلی بهترم. فکر کنم این پودر دندون یه خاصیت درمانی داره.» پنهان میان لحاف و روتختی خسخسکنان گفت «بگو حمام رو برام آماده کنن. بهشون بگو میخوام آب جوش باشه.» گفتم «حمام بیست و پنج سنت خرج داره.» تابلوش را در لابی هتل دیده بودم. دلیل اشارهام به قیمت حمام این بود که توی شهر خودمان حمام کردن یک سنت بیشتر خرج برنمیداشت. ولی اصلا برای چارلی مهم نبود: «اگه بیست و پنج دلار هم بگیرن باز برام مهم نیست. زندگیم رو نجات میده.، البته اگه بشه زندگیم رو نجات داد. میخوام آب اینقدر داغ باشه که بشه یه پرنده رو توش پخت. یه کار دیگه هم باید برام بکنی،برو از داروخانه برام دوا موا بگیر.» گفتم «داشتم پیش خودم فکر میکردم ناخدا راجعبه رئیسی که بیست و چهار ساعت خماره چه نظری داره.» ملتمسانه گفت «اینقدر حرف نزن. برو زنه رو پیدا کن. داغ، بهش بگو.» «بعد از اینکه از داروخانه برگشتم میآم پیشت.» «توروخدا زودباش.» زن را طبقهی پایین توی لابی پیدا کردم، پشت دخل نشسته بود و داشت یک روبالشتی پاره را با نخ و سوزن میدوخت. موقع ورود سرسری نگاهی بهش انداخته بودم ولی حالا که دقیق نگاهش کردم دیدم یکجورهایی خوشگل است، جوان و سفید و توپر و جدی. موهایش با عرق به پیشانیاش چسبیده بودند و دستهاش بهسرعت مشغول بودند، هربار که نخ را میکشید دستش را تا جایی که میشد عقب میبرد. روی پیشخان زدم و نگاهش با نفرتی آشکار به من افتاد.
- نامزد جایزه من بوکر 2011
- نویسنده: پاتریک دوویت
- مترجم: پیمان خاکسار
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب برادران سیسترز - پاتریک دوویت
دیدگاه کاربران