loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب جادو هرگز نمی خوابد

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب جادو هرگز نمی خوابد

رینارد پسری از خاندان پریان است که سال ها قبل خاله ی مادرش با جادویی ملکه آمارنت، تنها دختر پادشاه سرزمین لیندارن را به خوابی طولانی فرو برده بود. این  نفرین، تنها با ورود شاهزاده ای به قصر و ازدواج او با شاهزاده آمارانت از بین می رود. از طرفی قبل از این اتفاق، گل های سرخ بسیاری اطراف قصر ملکه را احاطه کرده بودند که بعد از جادو، گل ها نیز به گیاهانی آدم خوار تبدیل شده و عملا از نزدیک شدن هر شخصی به قصر جلوگیری می کردند.

رینارد بدون این که مرتکب گناهی شده باشد و فقط به جرم نسبت فامیلی که با جادوگر دارد مورد غضب و نفرین مردم قرار می گیرد. هفت سال بعد از این نفرین شوم، پادشاه اقلیم همسایه، سرزمینی که هایدلن نام داشت پسر ارشد خود الکسی را به قصر می فرستد اما او طعمه ی گل های آدم خوار شده و نمی تواند خود را به داخل قصر برساند تا ملکه را از خوابی طولانی نجات دهد. بلاخره بعد از شاهزاده های بسیاری که شانس خود را برای این موضوع امتحان می کنند، شاهزاده رگی به طرز معجزه آسایی می تواند راه خود را از میان گل های آدم خوار باز کرده و طلسم را باطل کند.

او با شاهزاده آمارنت ازدواج می کند و صاحب دو دختر به نام های ویل و لاوندر می شوند. به دلیل این که جادو سبب به خواب رفتن طولانی ملکه شده و همین موضوع سال ها حکومت و مردم را دچار مشکلات بسیاری کرده بود، انجام هر نوع جادویی در سرزمین لیندارن ممنوع شد.

اما ویل دختر شهبانو آمارنت، بی توجه به قوانین موجود، از آن جایی که به جادو بسیار علاقه مند است، در صدد یادگیری آن برمی آید. او طی ماجرایی با رینارد آشنا شده و به طور مخفیانه به تمرین جادوگری می پردازند. آن ها در طی تمرین هایشان درمی یابند که سرزمین شان به زودی درگیر نفرین و جادویی جدید خواهد شد اما اصلا نمی دانند که این موضوع را چطور می توانند با دیگران مطرح کرده و از وقوع این اتفاق جلوگیری کنند ...

 

برشی از متن کتاب جادو هرگز نمی خوابد


بوی گل سرخ به مشامم خورد. یکی از اون دیواره های کاذب از گوشه خم شد و ریخت و یه نفر که چند لا لباس به خودش پیچیده بود، هیکلش رو از سوراخ کوچیک دیوار سریع بیرون داد. خودش رو بالا کشید و پاهاش به هم پیچیدن و سکندری خورد. بهترین فرصت واسه من بود که بتونم با دست بگیرمش. پریدم جلو و شونه ش رو گرفتم. با صدای خش دار توی نوی روش زمزمه گردم: «به به! خانم مرغه از قفس پرید.» شاهزاده خانم بین بازوهام به خودش لرزید و من هم در عوض نیشخند رندانه تحویلش دادم که باعث شد باز هم بلرزه.

ولش کردم بره و واسه محکم کاری اضافه کرد: «چه خوشگل شدی امشب!» جا خورد و نگاهش رو به طرف من برگردوند. دوزاریم افتاد که به احتمال زیاد گفتن این جمله اشتباه بوده. پشتم ر ا خم کردم تا قد و بالای بلندم به چشمش نیاد. در مورد درازی انگشتام کاری ازم ساخته نبود، مگه این که دستم رو مشت می کردم. امیدوار بودم اندازه ی چشم هام توجهش رو جلب نکنه. کوچک بودن نسبی سرم، کشیدگی گردنم و صد البته گوش های نوک تیزم. همه رو زیر باشلق آجری رنگم پنهان کرده بودم. از این که داشت نگاهم می کرد خوشم نیومد. حس کردم انگار من رو به نمایش گذاشتن. آخر سر یه نگاه به لباس پشمی و فاخر خودش انداخت و با حواس پرتی دستش را طوری از بالا تا پایین روی لباسش کشید که انگار خجالت زده شده. متوجه شدم که داشته به لباس هام نگاه می کرده. اگه هن.ز جایی از لباسم مونده بود که عملا پاره پوره نشده یود، حتما وصله پینه داشت. هر وقت دستم می رسید قهوه ای می پوشیدم، چون خیلی راحت به رنگ پس زمینه در می اومد و به خاطر خزیدن داخل سرپناه، لباسم کثیف بود. شاهزاده نگاهش را برگرداند سمت صورتم و اخم کرد. در حال فکر کردن بود و همین نگرانم می کرد گفتم: «تعجب کردم که واقعا تشریف فرما شدین علیا حضرت.»

چشن های شاهزاده برق زدن، البته دقیقا نه اون جور که من دلم رو خوش کرده بودمو انگار از دستم ناراحت شده بود. زیر لب گفت: «من رو به این اسم صدا نکن.» کله ام داغ شد. کم پیش می اومد به میل خودم کسی را به اسم کوچیکش صدا کنم.

خواستم بدتر انگولکش کنم: «ای وای نکنه لقبتون رو درست به کار نبردم علیا مخدره؟ والا حضرت عفو کنید از سر تقصیر این بنده ی حقیر بگذرید، حضرت اجل.» در حالی که من فهرستی از القاب اشرافی رو ردیف می کردم، شاهزاده با نگاهی تمسخر آمیز به من خیره شده بود: «تموم شد!» پوزخندی زدم و گفتم: «احتمالا هنوز نه. حالا شما رو باید چی صدا کنم، قبله ی عالم؟» گفت: «ویل.» کوتاه، مختصر، به شدت غیر رسمی. فکر این جاش رو نکرده بودم. با این حال نتونستم زبونم رو نگه دارم: «دسته بیل.» «چه با نمک. چه نغز و پر مغز. خبر نداشتم جادوگرها این قدر شیرین زبونن. حالا که مشخص شد نباید انتظار تعارف تکه پاره کردن داشته باشیم، بهتر نیست بریم سر اصل مطلب؟»    

نویسنده: آنا شیهان مترجم: سحر خطیبی انتشارات: ایران بان        

 


مشخصات

  • نویسنده آنا شیهان
  • مترجم سحر خطیبی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1401
  • تعداد صفحه 452
  • انتشارات ایران بان
  • شابک : 9786001882579


نظرات کاربران درباره کتاب جادو هرگز نمی خوابد


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جادو هرگز نمی خوابد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل