دربارهی کتاب پینبال، 1973 اثر هاروکی موراکامی
کتاب پینبال، 1973 از کارهای اولیهی هاروکی موراکامی میباشد و به قدری زیبا نوشته شده است که به خواننده نوید آن را میدهد که انقلابی در ادبیات و رمان ژاپن و سراسر جهان در حال وقوع است. او که معلوم نیست چرا تاکنون جایزهی نوبل را از آن خود نکرده است، یکی از بهترین رماننویسان حال حاضر جهان است و کتاب پینبال، 1973 او نیز یکی از همان بهترینهایش است.
موراکامی این اثر به قول خودش «آشپزخانه ای» اش را بعد از «به صدای باد گوش بسپار» در زمانی نوشت که هنوز کافه اش را نفروخته بود تا نویسندگی را پیشه ی خود کند. این دو اثر یاد شده بخشی از مجموعه ای چهارتایی از موراکامی هستند. دو کتاب دیگر که در دنباله ی این دو کتاب نوشته شدند، تعقیب گوسفند وحشی و برقص، برقص، نام دارند.
در این اثر موراکامی نیز مانند سایر آثار او جست و جو برای هویت، خودباختگی و عناصر ماورایی و سوررئال یافت می شود. داستان پین بال، 1973 ماجرای مردی است که با دو دختر دوقلو هم خانه است. مردی که در یک کلوپ با دستگاه خاص پینت بال بازی می کرده و بعد از خراب شدن آنجا، به دنبال یافتن دستگاه مورد نظرش است. خواندن کتاب های موراکامی نیازی به توصیه ندارد. او به قدری برای جهانیان شناخته شده است که همه مشتاق خواندن آثارش هستند.
بخشی از کتاب پینبال، 1973؛ نشر چشمه
هر روزی که فرضش را بکنید، ممکن است چیزی بیاید و دلمان را ببرد. ممکن است هر چیز قدیمی ای باشد: رزباد فیلم همشهری کین، کلاهی گمشده، پولیوری محبوب مال دوران کودکی، یکی از صفحه های قدیمی جین پیتنی. مجموعه ای از چیزهای پیش پا افتاده که جایی مخصوص خودشان ندارند. چیزهایی که حضورشان دو سه روزی دوام دارد، بعد خیلی زود ناپدید می شوند و برمی گردند درون تاریکی. چاه هایی هستند، چاه هایی عمیق، که درون دل های ما حفر شده اند. پرنده ها هم بالایشان پرواز می کنند.
چیزی که آن عصر یکشنبه ی ماه اکتبر خرم را گرفت، پین بال بود. دوقلوها و من نشسته بودیم توی چمن شماره ی هشت زمین گلف و داشتیم غروب را تماشا می کردیم. سوراخ هشتم پنج امتیاز دارد و مانع مهمی هم ندارد. صرفا یک محوطه ی دراز و صاف چمن است شبیه راهروهای دبستان. داشتیم خورشید عصرگاه را تماشا می کردیم که پشت تپه ها غروب می کرد و پس زمینه اش هم دانشجویی که خانه اش همان حوالی بود، داشت تمرین گام ها را با فلوتش می زد؛ نوایی جان سوز. چرا توی آن لحظه ی خاص پین بال دلم را برد؟ هیچ تصوری ندارم.
زمان که گذشت، تصویر ذهنی ام از پین بال پر و بال بیشتر و بیشتری گرفت. اگر چشم هایم را می بستم، می توانستم صدای توپ هایش را بشنوم که می خوردند به ضربه گیرها، صدای تابلوهای ثبت امتیاز را که تند تند شماره می انداختند.
کتاب پینبال، 1973 اثر هاروکی موراکامی با ترجمهی بهرنگ رجبی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هاروکی موراکامی
- مترجم: بهرنگ رجبی
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب پینبال، 1973 | هاروکی موراکامی
دیدگاه کاربران