دربارهی کتاب نجات ارداس 5 (خیانت بزرگ)
کتاب خیانت بزرگ، جلد پنجم از مجموعه داستانهای خواندنی و هیجان انگیز "نجات ارادس" میباشد. شخصیتهای اصلی داستان، "میلین"، "ابک"، "کانر" و "رولان" نام دارند. چهار نوجوان شایسته و بااراده که مدتی پیش، شهدی جادویی را خوردهاند. شهدی اسرارآمیز که آنها را با حیوانات درونشان پیوند داده است. این چهار نوجوان توسط گروهی نجاتدهنده، به نام "شنلسبزها" برگزیده شدهاند تا با همکاری یکدیگر و حیوانات درون خود، به جمعآوری طلسمهای مختلف بپردازند.
در واقع آنها با کمک این طلسمها، قادر خواهند شد که مسئولیت اصلی خود را با موفقیت انجام دهند. این مسئولیت، محافظت و نجات سرزمین "ارادس" از چنگال دشمنان قدیمیاش میباشد. دشمنانی تحت عنوان "مهاجمان بلعنده"؛ مهاجمانی وحشتناک و بی رحم که همگی ابرجانور هستند؛ ابرجانورهایی که انسانها را وادار به خوردن زردابی مخصوص میکنند. افراد پس از نوشیدن این زردابها، با حیواناتی خبیث پیوند میخورند و برای همیشه تحت کنترل مهاجمان بلعنده قرار میگیرند.
ماجرا از یک ماموریت مهم آغاز میشود؛ شنلسبزهای داستان، سوار بر کشتی، به سوی اوشیانوس حرکت میکنند. هدف آنها از این سفر، ملاقات با اختاپوس بزرگی به نام "مالوپ" میباشد. مالوپ، قدرتمندترین پیشگوی دنیاست. جانوری که با ارائه ی پیشگویی های خود، شخصیتهای داستان را در مسیر آرمانهایشان یاری خواهد رساند. اما مشکل خیلی بزرگی در این مسیر وجود دارد؛ آنها مجبور هستند که از "استتریول" بگذرند. مکانی که "کوو"، از قرنها پیش، در آن اسیر و زندانی است. او گوریلی بسیار خطرناک و نیرومند، از اعضای گروه بلعنده می باشد؛ جانوری که در صورت رهایی از بند، میتواند مانع بزرگی را برای شنلسبزها ایجاد کند.
بخشی از کتاب نجات ارداس 5 (خیانت بزرگ)
درختهای جیغ
رولان به یاد آورد که در مه، پاهایش خسته شده بودند؛ به یاد آورد که در سکوت منتظر مانده بود و به یاد آورد که با ناامیدی به تاریکی چشم دوخته بود؛ تاریکی محضی که در آن اثری از پاندای بزرگ نبود.
اما به یاد نمیآورد چطور به آنجا رسیدهاند. آنها با انبوهی از درختهای سفیدرنگ احاطه شده بودند. مه از بین رفته بود و خورشید کمجان از پس ابرهای رنگ پریدهی صبح میدرخشید.
اینجا نمی توانست جزیرهی سایهی شب باشد. اینجا گیاه روییده بود؛ جانوران کوچک روی زمین خش خش میکردند و همهچیز بوی تازگی و تمیزی میداد. البته همه چیز بهجز یک گوریل پشت نقرهای خیلی بزرگ که از دیوارهای اطراف کانکوربا هم بلندتر بود و بوی وحشتناکی داشت.
گوریل که انگار فکر رولان را خوانده بود، با خشم به او نگاه کرد.
رولان از ترس به خودش لرزید. شاید دانش یا معلمهای زیادی نداشت. اما دقیقا میدانست که تنها گوریل بزرگ دنیا چه کسی بوده است. او باید کوو باشد؛ گوریلی که در صف ارتش بلعند قرار داشت. کوو در فهرست رذلترینها بود.
رولان تعجب کرد. «مگه کوو نباید الان توی زندان باشه؟ چطور و کی آزاد شده؟ تارک و میلین کجان؟»
اگر گوریل رولان را میدید، رولان خودش را به ندیدن میزد. کوو برگشت و به جایی لابلای درختها رفت. در آنجا پسری ایستاده بود که با دقت به گوریل نگاه میکرد.
پسر از رولان بزرگ تر به نظر میرسید و شنلی فاخر و کوتاه مخصوص سفر به تن داشت. شنل مخملی او قرمز تیره بود. روی سرش هم یک تاج بود. بر خلاف سنش، مثل یک پادشاه ایستاده بود؛ یک پادشاه نگران در برابر یک هیولای وحشتناک ایستاده بود.
بله! او یک پادشاه بود. عقیق تزئین شدهی تاج طلاییاش زیر نور خورشید میدرخشید. او نگاهی عمیق و چشمانی قهوهای رنگ داشت؛ سرش را با غرور بالا گرفته بود و چیز مبهمی در وجودش آشنا به نظر میرسید!
پادشاه جوان شنل را دور خودش پیچید و گفت: «فکر می نی با همسایههامون وارد جنگ میشیم؟»
رولان وسط گفتوگوی آنها سررسیده بود. «اوه! دارم خواب میبینم؟ این باید خواب باشه!»
اما همه چیز به طرز وحشتناکی واقعی بود.
کوو گفت: «متاسفانه جنگ بین شما حتمیه.» صدای غرش مانند او در سر رولان و بیرون منعکس میشد. «سوال اینه که آیا مردم تو با تو و برای تو به جنگ میرن یا علیه تو؟ حالا مثل بازندهها نباش. وقت زیادی برای برگردوندن همه چی داری.»
«پدرم از جنگ مثل اهریمن یاد میکرد.»
«پدرت توی دورهی نادانی زندگی میکرد. نمیشه که تو هم مثل اون فکر کنی. اون همهی مشکلات استتریول رو برای تو بهجا گذاشت! ولی من با راه حل پیش تو اومدم. مالک سرزمینی باش که شایستهی توئه. با آهن و شمشیر، مردم رو... و با این، خودت رو مسلح کن...» بعد دستش را بالا آورد؛ توی دستش یک شیشهی کوچک دارو بود. «بگیر.»
رولان میتوانست سنگینی این کلمهها را حس کند. چه کسی میتوانست به کوو نه بگوید؟ چه کسی جرئت داشت؟
پادشاه جوان برای لحظهای مردد ماند. بعد جلو رفت و شیشه را گرفت. آن را محکم به سینهاش فشرد و سه قدم به عقب برگشت. بعد به مادهی کهربائی داخل شیشه نگاه کرد. طمع و جاه طلبی، همراه تردید در چهرهاش پیدا بود...
کتاب خیانت بزرگ پنجمین جلد از مجموعه ی نجات ارداس نوشته ی توئی تی سادرلند و ترجمه ی مریم محرابیان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
نویسنده: توئی تی سادرلند مترجم: مریم محرابیان انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب نجات ارداس 5 (خیانت بزرگ)
دیدگاه کاربران