معرفی کتاب نجات ارداس 3 (پیوندهای خونی)
سرزمین ارداس مورد هجوم دشمنان قرار گرفته و خطر نابوذی آن ها را تهدید می کند. " میلین "، " ابک "، " کانر " و " مولان " چهار نوجوانی هستند که با رسیدن به سن یازده سالگی، طی مراسمی خاص با نوشیدن شهد نینانی توانستند، حیوان درون خودشان را احضار کند و با او پیوند برقرار کنند و تحت آموزش گروه شنل سبزها قرار گرفتند. این چهار نوجوان قرار است با کمک حیوان درونشان سرزمین ارداس را نجات دهند.
میلین برای سفر به زادگاهش، سرزمین ژونگ، راه هزار توی جنگل بامبو را انتخاب کرده است و در میان جنگل گم شده است. او نمی تواند راه خروج را پیدا کند و بارها مسیرش را به چپ و راست تغییر داده است. بعد از دو روز او حیوان درونش " ژی " را فعال می کند. میلین توان حرکت ندارد و ژی او را راهنمایی می کند تا از جنگل خارج شود.
کانر از این که باعث رفتن میلین شده، ناراحت است و در این میان رولان با رفتارهایش و به یادآوری گذشته او را می آزارد. تارک و ابک سعی دارند تنش بین آن ها را از بین ببرند.
پیامی به دست تارک می رسد و آن ها در قالب یک گروه نمایشی به " کوکنسیت " می روند تا با دشمنشان " دینش " مقابله کنند. در آن جا، رولان توانست آن ها را از دروازه ها عبور داده و راه ورود به بازار و رسیدن به کاروانسرای " ماه تابان " را برایشان هموار کند. در کاروان سرا، تعدادی از افراد دشمن اقامت داشتند و
برشی از متن کتاب نجات ارداس 3 (پیوندهای خونی)
ابک پرش تقریبا خوبی داشت؛ اما کمی زود و نزدیک بوته های خار فرود آمد؛او تعادلش را برای یک لحطه تز دست داد و به سمت کانر معلق زد. بعضی جاهای بدنش با درختچه های خاردار بوخورد کرد و یکی از آستین هایش خونی شد؛ خارها کت و پیراهنش را پاره کرده و دستش را خراش داده بودند. کانر به سمت ابک دوید؛ اما اورازا زودتر رسیده بود.
پلنگ با صدایی شبیه ناله، ابک را بو می کشید؛ بعد به آرامی کنار او نشست و به دست زخمی اش نگاه کرد... کانر جلوی پیراهنش را پاره کرد تا دست ابک را باندپیچی کند. " خیلی درد می کنه؟" ابک دستش را کشید و گفت: "نه! فقط چند تا خراشه؛ زخم عمیق نیست. کدوی موزی شکل را به کانر نشان داد.
کدوها خیلی شبیه هم نبودند؛ چهار کدوی خشک و منحنی شکل، هر کدام به انداره ی انگشت اشاره. یکی از کدوها را برداشت و تکان داد؛ صدای تق تق دانه هایش می آمد. گفت: " بهتره زخم هات رو تمیز کنیم." ابک سرش را به نشانه ی مخالفت تکان داد؛ اما موقع بلند شدن، می شد درد را توی صورتش دید. " خارهای تمیز و خشک بهتر از آب باتلاقن. ما باید یه راست برگردیم و سعی کنیم هر طور شده تا قبل از غروب کدوها را به رولان برسونیم." کانر گفت: "آره! می خوای کوله ت رو من برات بیارم؟" "خودم می تونم." و سریع به طرف کوله پشتی اس رفت؛ کدوها را توی یکی از جیب های آن گذاست و کوله را روی شانه اش انداخت. بعد به آرامی خم شد و تیر و کمانش را هم برداشت و لنگان لنگان له سمت مرداب حرکت کرد.
اورازا هم پشت سرش راه افتاد. بریگان سرش را خم کرده و زبانش را بیرون آورده بود. کانر او را نگاه کرد. " می دونم می دونم اون از من قوی تره!" کانر خودش هم قبول داشت ابک خیلی بهتر از او از پس این کار برآمده است. آن ها که شب قبل، از روی حرکت ستاره ها مسیرسان را پیدا می کردند، حالا در روز مجبور بودند برای جهت یابی از خورشید کمک بگیرند.
البته بریگان هم آن ها را در پیدا کردن مسیر درست کمک می کرد؛ اما گاهی که ابرها روی خورشید را می پوشاندند و یا گاه و بی گاه باران می بارید؛ و همین طور وقتی که عمق زیاد مرداب، تشخیص را برای بریگان سخت می کرد، پیدا کردن مسیر برگشت، خیلی آسان نبود. بنابر ابن کانر مجبور بود با فرو کردن چوب بلندش در باتلاق و به کمک بریگان راهی پیدا کند که حداقل جهت کلی مسیرشان را درست طی کنند....
- نویسنده: گارث نیکس - شان ویلیامز
- مترجم: فرزام زارع منش - محمدهادی کرامتی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب نجات ارداس 3
دیدگاه کاربران