loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب در این اتاق ها | جواد مجابی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره کتاب در این اتاق‌ها 

این مجموعه با در برداشتن 153 قطعه شعرسپید، اندیشه‌های شاعرش را به تصویر می‌کشد. در این اثر، جهان شاعرانه‌ای پیش روی خواننده قرار می‌گیرد که مناسب حال و هوای روزگار اوست. جواد مجابی، زاده سال 1318 در قزوین که در نقاشی نیز دستی دارد، با الهام از این هنر و البته بهره‌گیری از موسیقی و بازتاب دانسته‌های هنری‌اش در اشعار این دفتر، به خوبی توانسته گفته‌هایش را با مخاطب به اشتراک گذارد و برای او حرف‌های تازه‌ای برای گفتن داشته باشد. در مجموعه در این اتاق‌ها می‌توان به وضوح، نمادهای شهری و شهرنشینی را که با درهم آمیخته شدن گونه‌های غیرادبی در مرزهای ادبی همراه است، به نظاره نشست. جواد مجابی این منتقد ادبی که در حیطه روزنامه‌نگاری نیز فعالیت‌هایی دارد و مدتی نیز سردبیری مجله «دنیای سخن» را به عهده داشته است، در مجموعه حاضر، تصویرسازی‌های شفافی از اندیشه‌ها و نگفته‌هایش را ارائه داده تا مخاطب با درگیر شدن و تقابل با اشعار او، پیش رود. گاه نیز در میان زیر و بم‌های اشعار، خواننده‌اش را با پرسشی مواجه می‌کند و از این‌رو زمینه تأمل وی فراهم آمده و او را به یافتن پاسخی درخور در فراسوی اندیشه‌هایش برمی‌انگیزاند. گفتنی‌ست جواد مجابی از شاعران مهم جریان شعری «موج نو» می‌باشد. این جریان که در دهه 40 شکل گرفت، اما آن‌چنان که باید، در آن روزگار دیده نشد، در دهه 70 پس از توانایی برقراری ارتباط با مخاطب دوباره زنده شد و به سیر رشد خود ادامه داد.

 

برشی از متن کتاب


آخرین شاهد دلم که می‌گیرد از دنیا دلم را به دست می‌گیری در عطر انگشتانت می‌آرامم همان دم، دریچه‌ها و درهای دوروبر تو را به تماشای کشتارگاه روبه‌رو می‌برد. عطر می‌تواند سفر کند از تو تا قلب معرکه با بمب‌های دستی منفجر شود به خاک افتد با گلوله‌ای که برادری شلیک می‌کند به برادر از دیوارهای محافظت شده به درون رود نتواند بیرون آید جاز با جسد چاک چاک. تو نیز روزی دلت می‌گیرد از این هوا اما انگشتانی نخواهی یافت که عطر از آن بتراود     سفر به پایان می‌رسد؟ برگ‌های همایون‌بخت در سبزای ماهور بیدار کردند مسافر را به نیمه راه شگفتار. برگ‌های صد رنگه از کدام نسخه خمسه؟ چنار و سپیدار و ارغوان چتری رنگارنگ بر سرم افراشتند تا اما کجا می‌خواستم بروم من؟ اینجا کجاست که می‌خواهم از آن سفر کنم آوارگی پس آوارگی به منزل‌ها باد، نقش فرشته‌ها را در ابر به هم می‌زند بی فرشتگان هم می‌توانم خیالم را بی‌قراری ‌بخشم برگ‌های همایون فرشتگان راه من خواهند شد از عمق خاک تیره تا روشنای بالای سر باز رو به رؤیا رؤیایی دیرپا.     چیزی در این حوالی برگ‌های سبز تابستانه پایداری می‌ورزند شبان‌روزان در هوایی که هر چه را نژند و در غبار می‌کند. کاغذهای زرد و خشک دفترم پایداری می‌ورزند در هوایی که سطرها را محو و بی‌اعتبار می‌کند. وزشی هول‌ناک در این حوالی مستولی که برگ‌ها - بر درخت یا دفتر - از آن آگاهند در افق بی‌کرانگی ذات خویش، آن را به چیزی بر نمی‌گیرند.     خواب میدان زمستانی از میدانی که قلب زمستان بود می‌رفتیم تا زانو در برف و عذاب از پیش سرمای سخت و از پس فقر سیاه می‌شد که مرده باشم اگر وا می‌دادم. در آن دوزخ سپیده بی‌انتها، چه از نومیدی رهانید ما را؟ به مادرم گفتم: هیچ، حتی یک لحظه آرامش … مادرم گفت: برف روزی است، فراوانی و برکت! چمنزاری از پس برف البته سر برمی‌کند می‌رویم و برف ما را گمراه می‌کند. در این هفتاد و اند بوران بر دوام آموخت دست گرم تو شفقت بر احوال خویش و تمامی آزردگان دوروبر مادر!     بردگان جهالت خویش به جای آن همه که می‌گریستند در دل دلقک‌ها تقلید شادمانگی  می‌کردند سرنا و دهلک می‌زدند وسط بغض ما ما که در گورهای زیر پا حیران بودیم. شهر به زیر ریسه و ریسمان آسمانی عزای‌شان همیشگی و هرگزی عیدشان ناهرگزی مرده‌ای در این تابوت منقش نیست. زندگی ما بود آن چه داوبازی دیوانگان شد یاوه و خندستانی‌ست روزگارتان مورچه می‌تواند بلبلی شود آنگاه که در منقار او ناپدید گردد.     اوهام خردادی وهمی شدم در سرها به جولان آمده تا خواب‌هاتان را به بیداری بند از بند طلسم بگشایم. در ما، کوه از من پاسخ می‌جست به جوش می‌آمد  دریا از من در ما اوهام دیگری از شرق سایه‌ها با من هم وطن به سوی شمال خیال‌ها می‌راندیم می‌شناختم آن را که کمین کرده بود در مغاک ضحاک شبحی کور بر فلات کهن می‌گذشت که به جا نگذارد از آن‌چه آدمی بدان شده آدمی. عاقبت به شکل خیابانی شدیم پر از مشت و فریاد سیل خون هزاره‌ها ما را شست از زیج ایلخانی خرداد.   روز یکشنبه این‌طور بود دیگر روز را رمق نمانده باغچه را چنان که زیبنده است روشن کند کلاغان نیز این را فهمیده‌اند برگ‌پوش سراسری که خاک و حشرات را نهان می‌دارد سبز آبی و گوشه‌های زنگاری را رو به اندوه‌باری می‌برد. باید از پشت میز نوشتن برخیزم بنشینم پشت میز نوشیدن وقت آمد پرواز گیرم به جایی که خورشید اکنون پنهان شد خواهد برد مرا که ناشناختنی‌ام برای خود بگرداند در دنیای ناشناخته‌ای روشن.

 

 

فهرست


آخرین شاهد سفر به پایان می‌رسد؟ چیزی در این حوالی خواب میدان زمستانی بردگان جهالت خویش اوهام خردادی روز یکشنبه این طور بود سوار قطار فردا شعری که گم شده بود کی می‌نویسد حالا مرغ خواب - مرغ عقل شامگاه و دلم دو روایت از یک تصویر به شاعران عرب دو کلام با قذافی نقش برجسته را نشانه مگیر! باورم نیست ز بد عهدی ایام خاتون که گربه‌ای است براق تو مشو بر ظاهر هزلش! صبح‌به‌خیر آقای پاسکال! نسیم پای آخرین کوه ریاضت در عوالم ریاضی مثل نیویورکی‌ها بعدازظهر فقط تو! پای خمم تنبی است بوتیک پروانک خموش باش! تابندگی مقصود معلوم است یادآوران با سرعت صد برمی‌گردم این چه حالی است؟ می‌شد که نبودیم آنجا نگفته نامت معلوم است سرنوشت مشرف حکایت ظرف ای عزیزتر شب، یلدا! با هم و بی‌هم با باستان‌شناس با هم و بی‌مرهم عاقبت، ما کلاف سردرگم اتفاق ستی زرین می‌توان امید بست می‌توان نومید نشد؟ تاریخچه درویش شورشی بلخ زبان حال تمثیلی از دو فرهنگ سوگوار در مزرعه‌ای سن زده ساعت نه ونگمه برشگر یک روز بعد از تولدم روز بیست و سوم مهر در این اتاق‌ها این اتاق و آن اتاق نه این اتاق و هر اتاقی این اتاق و هم آن اتاق اتاق در نور تند زندگی و مرگ اتاق اتاق فقط جسم است اتاق کوبیک اتاقی در البرزکوه عقربه‌ها که روی هم می‌افتند بی‌پاسخ است اتاق در این اتاق ناممکن اتاقم دریاست در تقویم اتاق به جز باد نیست دمسازم اتاق بهار اتاق و آسمان اتاق ظهور اتاق عاریتی دژخویی‌ات تاریک روشنای اتاق دردستان آفتاب رو صداهای اتاق سکوت پس این چیست؟ یک شب یادداشتی از برزویه طبیب عبارتی پراندم از خواب روزی هرروزه‌ام در اینجا هم گاهی پنهانی آتش در کتاب‌های کاه سوار بر مرکب چوبین زنگ آهن تقریباً معلوم نیست نگفته‌ام که نمی‌باید گفت فراقی صدام یکی دام ز صد دام فرنگ است! قبل از سوار شدن به چنگ‌نوازی شاعر نابینا در تالار در مهرماه زاده شدم باز هم آن سرخ فام روبه‌رو بز بال‌دار هخامنشی! پیاله‌هایی در این اتاق در معنا کردن محال ایوان مدائن! ظرفیت و طاقت کی فکر می‌کند که دوباره مد شده صبح باران زده آبانی جای خالی آن همه دوست «سعدیا دور نیک‌نامی رفت» آزادی کلمه نیست پیرپاتال پست‌مدرنیست جانوری بخشاینده نقل و انتقالات بی‌دلیل تفاوت دو زبان غفلت مداوم طبیعت زاینده یکی قطره باران دریغ است تو بودنت! برای برون‌رفت از تأمل در نگاهی سرخ یک اتاق تنها اتاق نیست مردگان نیز می‌توانند آن خانه با اتاق‌هایش< اورنگ فناگستر این حرفه قدیمی مشکوک در مراتب استاد بازی همانا بی‌غلط باشد محال ممکن «… چه جای شکر و شکایت؟» در اوکراین، امروز شده حالا قصه‌ای دراز نمی‌خواهم نامی داشته باشد این هم از اتاق تو! نهان گاه اندوهان خانه‌ای که ما در آن برای عبور از مرز ما تنها نیستیم این هم از بد عهدی ایام زیرزمینی شدن غزل‌های پاکستان هیچ نمی‌دانم دیگر! معنا نیز در لفظ گیر می‌کند از حاشیه به متن شادی آباد در تاریخ رعیت‌ها نیاکان ندارند در «هزار و یک مصیبت» گیر افتادیم بازارها و آزارش به زنی که احمق‌تر از خودش بود با احساساتی نسبتاً قدیمی نگاهی دوباره از پلکان که در غلتیدیم پس از آن تلفن دوستت می‌دارم! فردای شانزدهم آذر قباله تاریخ

خرید کتاب در این اتاق‌ها

درباره کتاب در این اتاق‌ها اثر جواد مجابی می‌باشد که در نشر چشمه به چاپ رسیده است. برای خرید کتاب در این اتاق‌ها می‌توانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.

شاعر: جواد مجابی انتشارات: چشمه

 


مشخصات

  • نویسنده جواد مجابی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1403
  • تعداد صفحه 258
  • انتشارات چشمه
  • شابک : 9786002294562

درباره جواد مجابی نویسنده کتاب کتاب در این اتاق ها | جواد مجابی


نظرات کاربران درباره کتاب در این اتاق ها | جواد مجابی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب در این اتاق ها | جواد مجابی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل