کتاب کمیسر برونتی یاد می گیرد که هیچ کتابی را از روی جلد قضاوت نکند
- انتشارات : چترنگ
محصولات مرتبط
کتاب کمیسر برونتی یاد می گیرد که هیچ کتابی را از روی جلد قضاوت نکند نوشته دونا لئون با ترجمه سبا هاشمی نسب توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
داستان این اثر در مورد چند کتابی می باشد که در کتابخانه ی معتبری در ونیز گم می شوند. همه ی کارکنان این کتابخانه معتقدند یک محقق آمریکایی این کتاب ها را دزدیده است اما "کمیسر برونتی" یقین دارد، فردی که همه ی کارکنان نسبت به دزد بودن او اتفاق نظر دارند، حتماً یک همدست هم دارد و برونتی تصمیم می گیرد با بازجویی برخی مراجعان مرموز کتابخانه، این همدست را پیدا کند. او در این راه، چاره ای جز جست و جو کردن در ماجراها و وقایع گذشته، برای بر ملا کردن حقایق ندارد. "دونا لئون" نویسنده ی آمریکایی این اثر که رمان های جنایی متعددی را با کاراکتر کمیسر برونتی، کارآگاه مشهور ایتالیایی به رشته تحریر درآورده، در این کتاب نیز از این شخصیت به عنوان کاراکتر اصلی اش استفاده نموده است. "لئون" که طبق لیست "نیویورک تایمز" یکی از پنجاه نویسنده ی برتر جنایی نویس می باشد، تاکنون تجربه های موفق بسیاری داشته و رمان هایش به سی و پنج زبان زنده ی دنیا ترجمه شده اند اما جالب است بدانید، با وجود این که بیش تر موقعیت های آثار "لئون" در ونیزِ ایتالیا اتفاق می افتند و کاراکتر اصلی اش، کارآگاهی ایتالیایی می باشد، طبق خواسته ی این نویسنده، تاکنون هیچ یک از آثارش به زبان ایتالیایی برگردانده نشده اند.
برشی از متن کتاب
پیاده رفتند، چون در غیر این صورت، لذت آن روز رو به اتمام را از دست می دادند. هوا آنقدر گرم شده بود که شکوفههای ویستریا بدشان نمی آمد عضلاتشان داد که کش و قسیدهند، مثل ورزشکارانی که قبل از شروع دو یا پرش، پاهای شان را روی زمین می کشند، آن طور که برونتی می دید ، خزش سالانه شان را بر روی دیوار آجری باغ آن سوی کانال آغاز کرده بودند. در عرض یک هفته خوشه های شان روی آب آویزان می شد. یک هفته پس از آن هم، ظرف شب تا صبحی، غنچه های یاسی رنگ شان سرریز می کرد و آن چنان عطری در مشام رهگذران می آمیخت که لحظه ای با خود فکر می کردند چطور ممکن است در چنین روزی به سر کار بروند و به مانیتورشان خیره بشوند، آن هم در حالی که این بیرون زندگی از نو آغاز می شود. برای برونتی بهار سلسله ای از خاطرات عطر آمیز به همراه داشت: یاس های حیاط کلیسای مدونا دل اورتو، دستههای زنبق وحشی آن پیرمرد اهل ماتزوربو که هر سال روی پلههای کلیسای جزوییتی می فروختشان و از بس همان جا کاسبی کرده بود کسی جرأت نمیکرد جواز مغازه داشتنش را زیر سوال ببرد و بوی عرق تازه ای که در قایق های بخار شلوغ از تن های تمیز به هم فشرده برمی خاست و پس از زمستانی آمیخته به بوی ژاکت های نا گرفته، کت های بارها و بارها پوشیده شده و پلیورهای مدت ها آب ندیده، نویدبخش فصلی نو بود. اگر زندگی بویی داشت، باید در بهار جستجو می شد. بعضی وقت ها برونتی دلش می خواست هوا را ببلعد و آن را مزه کند. کاری که خودش هم می دانست غیر ممکن است. هنوز برای اسپریتز سفارش دادن زود بود اما میلش به رام پانچ هم با آخرین روز سرما از میان رفته بود. آن طور که برونتی از کودکی دستگیرش شده بود، این وقت سال حسن نیتی بی جهت به هر چیز و هر کسی که در اطرافش بود احساس می کرد، انگار که احساساتش دوره ای از خواب زمستانی را پشت سر گذاشته باشند. چشمانش هر آن چه می دید تایید می کرد و هر موقعیتی برای پیاده روی کیفورش می کرد. برونتی در همان حال که مثل سگ گله، ویانلو را به راهی که می خواست هدایت میکرد، او را از کنار کلیسای سنت آتونین به ساحل برد. کلیسای سن جورجو رو به روی شان بود و نمای آن از میان دکل های بلند قایق هایی به چشم میخورد که رو به آن ها و در کنار دیوار لنگر انداخته بودند. ویانلو گفتک این طور روزهاس که وادارم می کنه بزنم بیرون. و با این حرفش برونتی را به تعجب انداخت. - از کجا بزنی بیرون؟ - از کار. از پلیس بودن. برونتی مقصود او را برآوردی کرد و آرام ماند. بعد پرسید: که چه کار کنی؟ و می دانستند که اگر از مسیر کشتی بروند و از پل جلوی آرسنال عبور کنند و از تاتا رد شوند، راهشان کوتاه تر می شود اما امکان تماشای پهنه آب پیش روی شان وسوسه شان کرد و هر دو نشان دادند که نتوانسته اند در برابرش مقاومت کنند. صفحه 93
(همه خوان رمان خارجی) نویسنده: دونا لئون مترجم: سبا هاشمی نسب انتشارات: چترنگ
مشخصات
- انتشارات چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب کمیسر برونتی یاد می گیرد که هیچ کتابی را از روی جلد قضاوت نکند
دیدگاه کاربران