
محصولات مرتبط
درباره ی کتاب شهر خرس ها فردریک بکمن
کتاب شهر خرس ها اثری دوستداشتنی از نویسندهی مشهور سوئدی، فردریک بکمن میباشد و در آن به روایت شهری سردسیر و دورافتاده در دل جنگلهای سوئد میپردازد که به علت کمبود امکانات همهی رؤیاهای مردم آن در حال فروپاشی است و ساکنین این منطقه هیچگونه امیدی به ادامهی زندگی ندارند. تنها چیزی که این شهر و مردمانش را سرپا نگه داشته، عشق بیاندازهی آنها به ورزش هاکی است.
تیم هاکی نوجوانان این شهر به دور نیمه نهایی مسابقات ملی راه یافته و مردم شانس زیادی برای قهرمانی تیم محبوب شان قائل هستند. "کوین اردال" کاپیتان و بهترین بازیکن تیم پس از این پیروزی تصمیم می گیرد جشنی مخفی در خانه شان ترتیب دهد تا همه بتوانند در آن شرکت کنند، به شرطی که این جشن از پدر و مادرها مخفی بماند و بتوانند هر کاری دلشان می خواهد انجام دهند. روز موعود فرا می رسد و مهمانی به دور از چشم پدر و مادرها برگزار می شود، اما در این جشن مرموز اتفاقاتی می افتد که سرنوشت تیم هاکی و تمام شهر را تغییر می دهد.
"شهر خرس ها" علاوه بر داستان جذابش، کتابی پر از درس های زندگی است که به محض شروع کردن آن، درگیرش شده و تا انتها دنبال شخصیت های بی شمارش کشیده خواهید شد.
بخشی از کتاب شهر خرس ها
مردان بسیاری در این باشگاه هستند که معتقدند در هاکی همه چیز باید همان طور باشد که همیشه بوده. دیوید هر وقت این جمله را می شنود، دلش میخواهد خودش را در فرشی بپیچد و آن قدر فریاد بکشد تا تارهای صوتی اش از کار بی افتد. انگار هاکی همیشه یک جور بوده وقتی هاکی اختراع شد، حتی پاس به جلو هم در آن مجاز نبود و تا دو نسل پیش همه بدون کلاه بازی می کردند. هاکی مثل هر موجود زنده ای است باید خودش را سازگار کند و تکامل یابد و گرنه خواهد مرد.
دیوید دیگر به خاطر ندارد که چند سال است درباره ی این چیزها با سون جر و بحث می کند اما روزهایی که عصر با عنق ترین حس و حالش به خانه برمی گردد، دوست دخترش معمولا سر به سرش می گذارد و می پرسد: دوباره با باباجون زدین به تیپ هم؟ قبل از هر چیز خنده دار بود. وقتی دیوید به جرگه مربیان پیوست، سون بیش از یک مربی بود. او سرمشق بود. پایان کار هر بازیکن هاکی درهای بی شماری هستند که وقتی بسته می شوند سمت نامناسب شان هستی. دیوید نمی توانست بدون تیم سرکند، بدون حس این که بخشی از چیزی است. وقتی آسیب در بیست و دو سالگی او را از یخ دور کرد، سون تنها کسی بود که این را فهمید.
سون همزمان مربی بودن را به دیوید آموخت و مدیرکل بودن را به پیتر. از خیلی جهات، آن دو نقطه مقابل یکدیگرند. دیوید می توانست با در هم وارد مذاکره شود و پیتر آنقدر از درگیری فراری بود که حتی نمی توانست وقت کشی کند. سون امیدوار بود که آن دو یکدیگر را تکمیل کنند اما در عوض، حس انزجار متقابل میان شان شکل گرفت.
سال ها، عمیقترین شرم دیوید این بود که با دیدن سون و پیتر که به دفتر پیتر میرفتند و او را دعوت نمیکردند، نمی توانست بر حسادتش غلبه کند. عشق او به رفاقت ورزشی، در ترسش از طرد شدن به گل نشست. بنابراین، نهایتاً همان کاری را کرد که شاگردان جاه طلب با معلم شان می کنند: طغیان کرد.
بیست و دو ساله بود که مربی گری گروه پسران هفده ساله ای را آغاز کرد که کوبین و بنجی و بو بو در میان شان هستند. حالا ده سال است که مربی آن هاست و از آن ها بهترین تیم جوانان کشور را ساخته و بالاخره فهمید که دیگر نمی تواند به سون وفادار بماند. بازیکنان مهم تر هستند. باشگاه بزرگ تر از این حرف هاست.
دیوید می داند که وقتی جای سون را بگیرد، مردم شهر پشت سرش چه ها خواهند گفت. می داند که خیلی از آن ها خوشحال نخواهند شد اما از نتایج خوش شان خواهد آمد.
لارس صوت اعلام پایان تمرین را آن قدر نزدیک گوش زاکاریاس می دمد که پای پسرک به چوب هاکی خودش گیر می کند. لارس نامهربانانه نیشخند می زند.
- امروز بدترین نفر تمرین مثل همیشه خانم زاک کوچولوئه. پس افتخار جمع کردن پاک ها و مخروط ها نصیب خودت میشه.
کتاب شهر خرسها اثر فردریک بکمن با ترجمهی سبا هاشمینسب توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
- نویسنده: فردریک بکمن
- مترجم: سبا هاشمینسب
- انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب شهر خرس ها | فردریک بکمن
دیدگاه کاربران