کتاب تب داغ اسباب بازی از مجموعه ی خانواده ی خرس ها نوشته ی استن و جن برنشتاین و ترجمه ی سعید خاکسار توسط انتشارات موزون به چاپ رسیده است.
این مجموعه شامل چندین جلد با موضوعات متفاوت و متنوع پیرامون، آموزش غیر مستقیم مهارت های زندگی و شهروندی ویژه ی کودکان و نوجوانان می باشد که عناوین برخی از جلدهای آن عبارت است از: قلدر، مشکل در مدرسه، تلوزیون ممنوع، همسایه های جدید، عادت بد، روز اسباب کشی، فرزند جدید، در مطب دکتر، کمک به دیگران، اردو، تاثیر بد و...نکات آموزنده ی این مجموعه کتاب ها در متن داستان نهفته بوده و جنبه ی نصیحت گونه ندارد. کودکان و نوجوانان با مطالعه متن ساده و روان به کار برده شده در زبان نوشتاری داستان می توانند برای مدتی سرگرم شده و علاوه بر آن در رابطه با اتفاقات روزمره ای که ممکن است برای آن ها پیش آید نیز آگاهانه و با دید بازتری برخورد کنند. شخصیت اصلی داستان های این مجموعه کتاب خانواده ای به نام " خانواده ی خرس ها " می باشد، که در هر جلد این خانواده با موضوع جدیدی رو به رو می شوند. اعضای اصلی این خانواده از خرس پدر، خرس مادر، خرس پسر و خرس دختر تشکیل شده است. تصاویر زیبا به همراه رنگ آمیزی شاد به کار گرفته شده در این کتاب که بیانگر روند داستان می باشد جذابیت آن را دو چندان کرده است. " تب داغ اسباب بازی " عنوان جلد پنجاه ام از این مجموعه کتاب ها می باشد. یک روز بعد از ظهر زمانی که خرس پدر مشغول مطالعه ی روزنامه بود و خرس مادر هم مجله ی تلوزیون را مطالعه می کرد، خانه خرس ها در سکوت و آرامش بود که ناگهان توله خرس ها با عجله وارد خانه می شوند. آن ها از پدر و مادر خود می خواهند که اگر امکان دارد پول تو جیبی شان را جلوتر بدهند تا بتوانند تعدادی از خرسک هایی که در اسباب بازی فروشی دیده بودند را بخرند. آن ها با عجله پول را گرفته و به مغازه ی اسباب بازی فروشی می روند اما تنها سه خرسک باقی مانده بود و آن ها هر سه را می خرند. توله خرس بعد از بازگشت به خانه تصمیم می گیرند در انجام دادن کارهای خانه کمک کنند و در مقابل از پدر و مادر خود دستمزد بگیرند تا بتوانند خرسک های خیلی بیشتری بخرند اما ...با داستان این کتاب و کشف اتفاقات تازه با توله خرس ها همراه شوید.
برشی از متن کتاب
وقتی برادر و خواهر، دوان دوان و نفس زنان آمدند و خانه را روی سرشان گذاشتند، دیگر هیچ چیز ساکت و آرام نبود. آن ها از پله ها بالا آمدند و وارد اتاق نشیمن شدند و از شدت هیجان، به سختی می توانستند حرف بزنند. آن ها بریده بریده گفتند، بابا...مامان...ما حتما باید اونو داشته باشیم...بهش نیاز داریم...باید اونو داشته- بابا گفت: صبر کنین ببینم چی شده. اول یه کم آروم بشین، بعد بهم بگین، به چی نیاز دارین و اون چیه که حتما باید داشته باشین. برادر، پته پته کنان گفت: ما جلو جلو، پول تو جیبی مون رو می خوایم! خواهر، بریده بریده گفت: آره ما می خوایم پول تو جیبی مون رو جلو جلو بدین. چون اگه ندین، اسباب بازی فروشی " هرب " همه رو می فروشه! بابا پرسید: همه چی رو می فروشه؟ خواهر گفت: معلومه دیگه، همه ی خرسک هارو! خب، حالا می شه بگین که اون خروسک ها، یا خرسک ها، یا هر چیزی که اسمشونه اصلا چی ان؟ برادر گفت: خرسک ها بابا. اونا معرکه ان! اونا محشرن! اونا باور نکردنی ان! خواهر گفت: خیلی ناز و جذابن! اونا همه با هم فرق می کنن و هر کدوم واسه ی خودش یه اسم داره. برادر گفت: پسر عمو فرد، شیش تا از اونا داره! خواهر گفت: لیزی هشت تا، کوینی هم ده تا داره! بابا، مقداری پول از کیفش بیرون آورد و گفت: بگیرین توله ها. اصلا دلم نمی خواد شما از داشتن این خروسک ها محروم بشین. پول و توله ها ناپدید شدند که انگار شعبده بازی کردند. بابای سر در گم گفت: خب نظرت درباره این چیه؟ مامان گفت: راستش، تابلویی روی ویترین اسباب بازی فروشی هرب دیده بودم. روی اون نوشته شده بود، خرسک هر عدد سه هزار تومان! اما، من خیلی بهش اهمیت ندادم. فکر کنم توله ها هم داشتن درباره همین صحبت می کردن. بابا گفت: نگو اونا داشتن صحبت می کردن! بگو اونا داشتن کلافه مون می کردن! بگو اونا داشتن دستپاچه مون می کردن! بعد آهی کشید و دوباره روزنامه اش را برداشت و گفت: اصلا باورم نمی شه که با یه چیز مسخره، اینجوری توله های معصوم رو اسیر خودشون کنن. مامان هم به مجله ی تلوزیون برگشت و گفت: واقعا. توله ها، همان طور که پول ارزشمندشان را، در دست های کوچولوی داغشان نگه داشته بودند، تا اسباب بازی فروشی هرب دویدند. و از شانس خوب شان، سه خرسک آخر فروشگاه گیرشان آمد. برادر پرسید: دوباره کی میارین؟ هرب گفت: دقیقا نمی دونم. اون قدر سرشون شلوغه که هر وقت زنگ می زنم، اشغال می زنه. خط شون بیست و چهار ساعته مشغوله. درست است که پسرعمو فرد شش تا، لیزی هشت تا و کوینی ده تا خرسک داشتند و برادر و خواهر فقط سه تا، اما خرسک های آن ها واقعا بامزه تر بودند. همه باهم فرق می کردند و هر کدام برای خودش اسمی داشت. روز بعد توله ها پیشنهادی به بابا دادند. برادر گفت: ما دیگه از شما نمی خوایم پول تو جیبی مون رو جلو جلو بهمون بدین، به شرطی که به ما کار بدین تا خودمون پول در بیاوریم...
- مجموعه مهارت های زندگی و شهروندی ویژه کودکان و نوجوانان
- نویسنده: استن و جن برنستین
- مترجم: سعید مادح خاکسار
- انتشارات: موزون
نظرات کاربران درباره کتاب تب داغ اسباب بازی (خانواده خرس ها 50)
دیدگاه کاربران