دربارهی کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل از مجموعهی هفت داستان کوتاه تحت عناوین "بید نابینا، زن خفته"، "سال اسپاگتی"، "میمون شیناگاوا"، "قلوه سنگی که هر روز جابجا میشود"، "دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل"، "اسفرود بی دم" و "مرد یخی" تشکیل میشود که با استفاده از نگارشی ساده و پرکشش، داستانهایی زیبا و جذاب را برای مخاطب روایت میکنند.
داستانهای کتاب هاروکی موراکامی واقعگرا و فرا واقعگرا هستند و خواننده را مجذوب خودشان میکنند. وی استعداد خوبی در استفاده از کلمات ساده و ایجاد حسی ژرف و تامل برانگیز دارد. اغلب داستان های موراکامی دارای تمی از خود بیگانه و تنهایی است که منجر به همذات پنداری بهتر و بیشتر خواننده میشود.
به عنوان مثال در داستان دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل، همان طور که از عنوان قصه نیز پیداست، ماجرایی رویارویی مردی با دختر مورد علاقه اش را می خوانیم؛ مردی ژاپنی و سی و دو ساله که راوی قصه ی زندگی خود می باشد و خواننده روایت این ماجرا و وصف حالات و احساسات درونی او، در برخورد با زن دلخواهش را، از زبان خودش می خواند.
وی مطابق روال همیشگی زندگی اش، هر روز، از خیابانی فرعی به نام هارویوکوی واقع در شهر توکیو گذر می کند؛ خیابانی که مهم ترین واقعه ی زندگی او در آن رخ می دهد. بنابراین قصه از صبح زیبای یکی از ایام بهاری سال 1981، آغاز می گردد. مرد قصه به طور اتفاقی، در خیابان هارویوکوی، از مقابل زنی عبور می کند که دارای ظاهری ساده و معمولی اما در عین حال ایده آل و جذاب برای او است.
این زن زیبایی چندانی ندارد و از ویژگی های خاصی برخوردار نیست، به طوری که هنگامی که مرد می خواهد از او برای یکی از دوستانش تعریف کند، نمی تواند راجع به چهره اش توضیحی بدهد و علی رغم اعترافاتش مبنی بر این که او به طور حتم زن دلخواهش بوده است، قادر به برقراری ارتباط و ایجاد مقدمات آشنایی با او نمی شود و تنها از کنارش عبور می کند. وی مدام در تصورات خویش، به چگونگی راهکارهای آغاز رابطه ای که هرگز صورت نپذیرفته، پرداخته، با توصیفات پرکشش خود، مخاطب را مجذوب داستانش می سازد.
بخشی از کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
در یک صبح زیبای ماه آوریل در یکی از خیابان های فرعی محله ی معروف هارویوکوی توکیو دختر صد در صد دلخواهم را دیدم. راستش را بخواهید آن قدرها هم زیبا نیست. آدم خیلی مهمی هم نیست. لباس پوشیدنش هم چیز خاصی ندارد. پشت موهایش در خواب شکسته و بی ریخت شده. جوان نیست. باید سی سالی داشته باشد. درست ترش این است که بگویم اصلا شبیه دخترها نیست. اما هنوز هم از پنجاه قدمی می توانم بفهمم او دختر صد در صد دلخواه من است. وقتی او را می بینم، دل در سینه ام شروع به تپیدن می کند و دهانم مثل کویر خشک می شود.
شاید هر کسی به دختر خاصی علاقهمند باشد، دختری با پاهای قلمی، چشم های درشت و انگشت های ظریف. یا این که همین طوری با دخترهایی آشنا بشود که همیشه برای وقت گذرانی با هر کسی وقت دارند. اما من چیزهای خاصی را ترجیح می دهم. گاهی وقت ها در رستوران خودم را در حالی که به دختری در میز کناری خیره شده ام به این خاطر که شکل دماغش را دوست دارم، گیر میاندازم. اما هیچ کس نمی تواند اصرار کند دختر صد در صد دلخواه مورد علاقه اش با آن چه از قبل تصور می کرده، کاملا مطابقت دارد. با این که شکل دماغ ها را دوست دارم، نمیتوانم شکل دماغش را به خاطر بیاورم. حتی یادم نمیآید اصلا دماغی داشته باشد. تنها چیزی که با اطمینان یادم می آید، این است که چندان زیبا نبود. عجیب است.
به یک نفر می گویم: «دیروز در خیابان دختر صد در صد دلخواهم را دیدم.»
می گوید: «خب؟ خوشگل بود؟»
«نه خیلی.»
«دختر مورد علاقه ات بوده، خب.»
«نمی دونم. چیزی درباره اش خاطرم نیست.»
«عجیبه.»
«آره. عجیبه.»
با حالت کسلی می گوید: «خب. ولش کن. چی کار کردی؟ باهاش حرف زدی؟ دنبالش رفتی؟»
«نه. فقط از کنارش گذشتم. اون از سمت شرق به غرب می رفت و من از سمت غرب به شرق. صبح بهاری واقعا قشنگی بود.»
ای کاش می توانستم با او حرف بزنم. می شد نیم ساعتی با هم حرف بزنیم. فقط از خودم برایش می گفتم و از او درباره ی زندگی اش می پرسیدم. دلم واقعا می خواست رمز و راز سرنوشت را که سبب شده بود ما در آن صبح زیبای بهاری در 1981 همدیگر را در خیابانی فرعی در هارویوکو ببینیم برایش بیان کنم. این اتفاق مطمئنا مثل یک ساعت باستانی که زمانی ساخته شده که جهان پر از صلح بوده، رمز و رازهای عاشقانه ی زیادی در خود داشت.
پس از صحبت کردن، می توانستیم جایی ناهار بخوریم. شاید یکی از فیلم های وودی آلن را ببینیم و شاید کمی هم شانس می آوردم.
این احتمال ها بر دریچه ی قلبم کوبیده می شوند. حالا فاصله مان از پنجاه قدم کمتر شده. چطور می توانم به او نزدیک شوم؟ چه باید بگویم؟
«صبح به خیر خانم. می توانید نیم ساعتی از وقت تان را به من بدهید تا گفتگوی کوتاهی با هم داشته باشیم؟»
مضحک است. مثل ویزیتور شرکت بیمه به نظر می آیم…
کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل اثر هاروکی موراکامی با ترجمهی محمود مرادی توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
سخنی درباره ی نویسنده
بید نابینا، زن خفته
سال اسپاگتی
میمون شیناگاوا
قلوه سنگی که هر روز جابجا می شود
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
اسفرود بی دم
مرد یخی
- نویسنده: هاروکی موراکامی
- مترجم: محمود مرادی
- انتشارات: ثالث
نظرات کاربران درباره کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
دیدگاه کاربران