loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود 

” ونسا رُدراک ” روز های انتهایی 12 سالگی اش را می گذراند و این روز ها خیلی برایش مهم است که مادرش همراهش باشد اما او دیگر باید قبول کند که یک زندگی کاملاً متفاوتی دارد و کمتر می تواند مادرش را ببیند. ” الیسا ردراک ” فرمانده ی شهر فلوریدا، مادر اوست و مسئولیت های زیادی به گردنش اش است اما این مسئولیت ها از وقتی بیشتر و حساس تر شد که مادرش جزو احزاب سیاسی شد و مجبور بود برای حفظ جانِ ونسا، برایش یک محافظ بگیرد و او را هیج جا تنها نگذراند. برای دختری به سن ونسا، بودن در کنار مادرش از همه چیز مهم تر است چرا که او برنده ی مسابقات هجی کردن شده و دوست دارد شادی اش را با مادرش تقسیم کند و از آن طرف هم دل بسته ی ” ریجینالد ”، پسر جذاب مدرسه شده است و مادرش همراهش نیست تا کمکش کند.

از صبح تا ظهر که به مدرسه می رود مجبور است وجود محافظش را تحمل کند و ظهر به بعد هم باید تک و تنها در خانه بماند و روز خود را بگذراند‌. ونسا آرزو می کند کاش هیچ وقت مادرش به این درجه نمی رسید تا حداقل در این سن حساس پیشش باشد و خبر نداشت که اوضاع از چیزی هم که هست قرار بد تر شود و مادرش روز به روز پیشرفت کند. هیچ دختری روی زمین نیست که از پیشرفت مادرش ناراضی باشد ولی پیشرفتی که ونسا را از مادرش دور می کند، هیچ خوش آیند ونسا نیست و او اصلاً راضی نیست که مادرش قانون های خوب و جدیدی تصویب کرده و همه موافق او هستند.

زندگی ونسا همینطور تک و تنها برای خودش می گذرد و از مادرش فاصله می گیرد تا جایی که اوضاع بحرانی تر هم می شود و مادر ونسا تصمیم می گیرد در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده ام شرکت کند و مسئولیت خودش را از چیزی که هست فراتر کند و این ونسای بیچاره هست که باید در این سن کم کار های بزرگانه انجام دهد و مانند خانم هایی متین و باوقار رفتار کند تا به خوبی نشان دهد که دختر یک سیاستمدار بزرگ است که همه قبولش دارند.

اما یکی دیگر از مشکلات ونسا این است که کمی دست و پا چلفتی است، البته خودش نمی خواد این گونه باشد، فقط کمی با مولکول های هوا مشکل دارد و یک دفعه پایش به چیزی گیر می کند و می افتد. کم کم باید دست به کار بشود و مشکلاتش را حل کند و کمی هم بتواند خودش را در دل پسر مورد علاقه اش، ریجنالد جا کند که مشکل بزرگ تری روی سرش می ریزد و مادرش منتخب انتخابات اولیه ی ریاست جمهوری می شود و ونسا اصلاً از این مسئله راضی نیست و تلاش می کند تا مادرش را منصرف کند اما.‌‌..

 

 

برشی از متن کتاب


در راه مدرسه که در ماشین نشسته ام، یک برگ کاغذ کلاسور و خودکار پَردارم را از کوله پشتی ام در می آورم و این ها را می نویسم: دلایل اینکه مامان نباید نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود: 1. من بسیار بیشتر از آنچه بقیه ی کشور بهش نیاز دارند، به او نیازمندم، حتی بیشتر از آن بابایی که خانواده اش در نیوهمپشایر گرسنه و در سرما بودند، همان که دیشب در تلویزیون دیدم. او گفت مامان تنها شانسش است که دوباره سر پا بایستد. مگر درخت است که سر پا بایستد؟

2. مامان مجبور خواهد بود با یک میلیون نفر دست بدهد و ممکن است یک مریضی وحشتناک بگیرد، مثل همان که برای رئیس جمهور سریال 24 اتفاق افتاد.

3. انگار همین الانش هم عکاس ها به قدر کافی وقتی من دقیقاً بدترین قیافه ام را داشته ام، از من عکس نگرفته اند! مامان نمی تواند برای نامزدی انتخابات صبر کند تا من این مرحله ی ناجور را رد کرده باشم،... می دانید... مثلاً وقتی سی سالم شده باشد؟

4. و مهم ترین دلیل برای این که مامان نباید نامزد انتخابات شود این است که: من نمی خواهم هیچ اتفاق بدی برایش بیفتد. کاغذ را تا می کنم و می چپانم در کوله پشتی ام. تا ماشین جلوی آکادمی لاوندیل توقف کند، بغض گلویم را فشار می دهد و اشک به جای اینکه در یک ایالت خیلی سرد سعی کند مردمی را که ما نمی شناسیم، متقاعد کند به او رأی بدهند تا شانس به دست آوردن شغلی را داشته باشد که من نمیخواهم به دست آورد؟ نفس عمیقی می کشم، چون هر چند دلم برای مامان تنگ شده، نمی خواهم گریه کنم و باعث شوم وقتی رجینالد را می بینم دماغم قرمز و پف کرده باشد.

آقای مارتینز که در را باز می کند، صورت خانم فاستر رو به روی من است. نفسش بوی کره ی بادام زمینی و قهوه می دهد. خبر اینکه اسپری تام آف مین و آدامس نعنایی هم وجود دارند، به این خانم نرسیده؟ می گوید: ” یالا! بیا ونسا! ” آقای مارتینز بازویم را می گیرد و می کِشَدَم به سمت مدرسه. خانم فاستر دنبال ما می آید. من کوله پشتی ام را به خودم می چسبانم، انگار زندگی ام بهش وابسته است. چه خبر شده؟ _ ونسا! این طرف!  بر می گردم و یک فلاش دوربین کورم می کند. بعد فلاش های بیشتر. جماعت عظیمی از خبر نگار ها در امتداد راه ورودی مدرسه حضور دارند.

یک لحظه فکر می کنم خبرنگارها به خاطر اینکه من مسابقه ی هجی کردن را برده ام، اینجا هستند. بعد پی می برم که همه ی این هیاهو به خاطر برد مامان در انتخابات مقدماتی نیوهمپشایر است. اُه! چرا امروز وقت بیشتری صرف موهایم نکردم و وقت کمتری صرف دعا به آستان پری چشم ها؟ شماره ی فردای روزنامه ی تالاهاسی دموکرات را تصور می کنم با تصویری از من که چپ چپ نگاه می کنم و به سمت مدرسه می کِشَندم. خیلی جذاب است! امیدوارم رجینالد آن روزنامه را نخواند. چرا این اتفاق برایم می افتد؟ چرا نمی توانم مثل یک بچه ی معمولی به مدرسه بروم و قلدر های مدرسه بهم پیله کنند و این جور چیز ها. لعنت به کارزار انتخاباتی مامان! دارد زندگی ام را نابود می کند.

(برنده ی جایزه ی طنز سید فلاشمن) نویسنده: دونا گفارت مترجم: مهتاب محبوب انتشارات: هوپا  

 


مشخصات

  • نویسنده دونا گفارت
  • مترجم مهتاب محبوب
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1402
  • تعداد صفحه 314
  • انتشارات هوپا
  • شابک : 9786008025818


نظرات کاربران درباره کتاب انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل