کتاب سه گانه ی بارتیمیوس جلد دوم (چشم گولم) به نویسندگی جاناتان استرود و با ترجمه ی محمد قصاع در نشر افق به چاپ رسیده است.
ناتانیل با مطالعهی کتاب های جادوگران پیشین توانسته بود به بسیاری از رمز و رازها و وردهای مخصوصشان تسلط پیدا کند. پس از آن که وزیر طی ماجرایی به توانایی های ناتانیل پی برد، او را در وزارت جادو استخدام کرد و پستی به او محول کرد. وظیفهی تمام جادوگرانی که عضو وزارت جادو بودند، حفظ نظم، قدرت و بقای کشور بود. در این بین توطئه هایی برای به هم زدن نظم عمومی و ایجاد هرج و مرج شکل می گرفت که به کمک این جادوگران خنثی می شد. ناتانیل مامور شده بود گروهی مخفی را که در مراکز مهم شهر خرابکاری می کردند، شناسایی و نابود کند. اما این کار آن قدر ها هم که فکر می کرد آسان نبود. در این حوادث ردپای کیتی و دوستانش دیده می شد اما به نظر نمی رسید آن ها به تنهایی قادر به انجام چنین کارهای خطرناکی باشند و حتما پای اشخاص قدرتمند دیگری هم در میان بود. ناتانیل برای کشف این مسئله به پراگ، پایتخت سرزمین دشمن می رود و مجبور می شود بر خلاف قولی که به بارتیمیوس داده او را احضار کند.
مجموعهی بارتیمیوس در سه جلد مختلف به نام های طلسم سمرقند، چشم گولم و دروازهی پتولمی به چاپ رسیده است. شخصیت های اصلی این سه جلد، پسری به نام ناتانیل، جنی پنج هزار ساله به نام بارتیمییوس و دختری به نام کیتی است که رقیب ناتانیل محسوب می شود. ناتانیل پسر باهوشی است که او را در کودکی از پدر و مادرش خریده و به وزارت جادو سپرده اند تا تحت تعلیمات اساتید مختلف به جادوگری ممتاز تبدیل و در ادارهی کشور به کار گرفته شود. او با تلاش فراوان و استعداد درخشانش خیلی زودتر از آنچه انتظارش می رفت موفق به احضار و کنترل اجنه و شیاطین از جمله بارتیمیوس شده و او را مامور انجام کارهایی می کند و با ماجراهایی که به وجود می آید داستان هر جلد شکل می گیرد.
برشی از متن کتاب
عقاب با زاویه ای دردناک، میان دندان های توفان، در دل شب به پایین شیرجه زد. از روی بام ها و خیابان های خالی گذشتم. کنار مجسمه، بر لبه ی ستون فرود آمدم، جایی که باران به شدت روی سنگ می بارید. همه چیز درست مانند یکی دو دقیقه ی گذشته بود، اما سگ پشمالو رفته بود. فریاد ردم: "کوییزل؟" پاسخی نیامد. غیر از زوزه ی باد صدای دیگری شنیده نشد. لحظه ی بعد، در حالی که روی کلاه اسب سوار نشسته بودم، هفت خیابان را در تک تک هفت سطح بررسی کردم. سگ در هیچ جا دیده نمی شد. هیچ جن، بختک، طلسم یا فعالیت جادویی دیگری دیده نمی شد. خیابان ها تهی و خالی بودند. همه جا آرام بود. با تردید به روی ستون برگشتم و با دقت آن را بازرسی کردم. به گمانم اثر کوچک سیاهی را روی سنگ پیدا کردم، تقریباً در همان جایی که نشسته بودیم، اما نمی توانستم بگویم که آن نشان قبلاً آن جا بوده یا نه. ناگهان احساس کردم بی پناه هستم. روی سکو به هر طرف که چرخیدم، پشتم به سوی چیزی که آهسته و بی سر و صدا در باران می خزید، آسیب پذیر بود. زود پرواز کردم و بر فراز مجسمه چرخیدم. صدای بارش باران چون رعد در گوش هایم می پیچید. به بالای سطح بام خانه ها صعود کردم، جایی که از دسترس هر چیزی که در خیابان کمین کرده بود، دور بودم. در این لحظه بود که صدای در هم شکستن را شنیدم. صدای شکستگی مانند خرد شدن یک بطری روی سر مردی کچل، محدود و منظم نبود. صدای بلندی بود. انگار درخت بلوط بزرگی را ناگهان از ریشه در آورده و از پهلو به زمین انداخته بودند، یا ساختمان کامل با بی صبری از سر راه چیزی خیلی بزرگ کنار زده شده بود. به عبارت دیگر وضعیت ناامید کننده ای بود. بدتر از همه این که می توانستم بگویم صدا از کدام طرف می آمد. اگر صدای باران اندکی بلندتر یا صدای خرد شدن، اندکی آرام تر بود، شاید می توانستم دچار خطا شوم و شجاعانه به جهتی اشتباه بروم، اما بخت با من یار نبود. به هر حال این امکان وجود داشت که کوییزل هنوز زنده باشد. بنابراین دو کار را انجامدادم. ابتدا آذرخش دیگری به آسمان فرستادم و دعا کردم یکی از اعضای گروه آن را ببیند. اگر درست یادم باشد، نزدیک ترین آن ها شیطانکی بود که کنار تقاطع چرینگ نگهبانی می داد. او موجود کوچک و ترسو و بی اختیاری بود، اما در این شرایط هر کمکی مفید بود، حتی به صورت سیاهی لشکر. سپس در ارتفاع دودکش ها، در طول خیابان، به سوی شمال و جایی که از آن آمده بود، حرکت کردم. من به سوی محله ی موزه می رفتم. با آهسته ترین سرعتی که برای عقاب امکان پذیر بود، بدون سقوط در هوا، پرواز کردم. در تمام مدت ساختمان های زیر پا را بررسی کردم. این جا محله ی پر از فروشگاه های گران قیمت و لوکس و منطقه ای کوچک و تاریک بود. تابلو های نقاشی بالای درها حکایت از چیزهای داخل آن ها داشت؛ گردنبند ها، طاقه های پارچه های ابریشمی، ساعت های جیبی جواهر نشان. در این محله بیش از هر چیز طلا و الماس وجود داشت. جادوگران برای خرید چیزهای کوچکی که جایگاه و ثروت آن ها را نشان می داد، به این جا می آمدند، جهانگردان ثروتمند نیز همین طور. صدای بلند شکستن دیگر تکرار نشده بود. قسمت جلو تمام مغازه ها سالم به نظر می رسید، چراغ های مقابل شان روشن بودند و تابلو های شان در باد جیر جیر صدا می کردند.
نویسنده: جاناتان استرود مترجم: محمد قصاع انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب سه گانه ی بارتیمیوس 2 (چشم گولم)
دیدگاه کاربران