دربارهی کتاب سایههای شب اثر امیل زولا
کتاب "سایههای شب" روایتگر داستانی جنایی و بسیار مهیج است؛ به طوری که مخاطب را تا پایان رمان، با خود همراه میسازد.
شخصیت اصلی قصه، "روبو" نام دارد. او در "پلهسان"، یکی از شهرهای جنوبی کشور، به دنیا آمده است. روبو و خانوادهاش زندگی سخت و مشقتباری را پشت سر گذاشتهاند. این مرد از همان دوران نوجوانی به کار و فعالیت در بیرون از منزل میپردازد و به مدت زیادی، در ایستگاه "مانت"، باربری میکند. سپس، در نتیجهی کار و تلاش فراوان، به سرباربر ایستگاه "برانتن" ارتقا مییابد. درست در همین هنگام، برای اولین بار، با "سورین"، همسر آیندهاش ملاقات میکند.
سورین، از لحظهی تولد خویش تا پیش از ازدواج، همراه با خانوادهاش، به عنوان خدمتکار، در منزل آقای "گرانمورن" زندگی میکند. گرانمون، مردی ثروتمند و سرشناس است که رئیس یکی از ایستگاههای راهآهن میباشد. وی سورین را همچون دختر خود دوست میدارد. به طوری که به عنوان پدرخوانده، همیشه از او حمایت و پشتیبانی میکند و جهت تحصیل، سورین را همراه با دختر جوان خود، به یک مدرسه شبانهروزی میفرستد. در نتیجه، سورین نیز، همچون دوشیزگان ثروتمند، پرورش مییابد.
پس از مدتی، سورین و روبو، علیرغم تفاوت سنی پانزده سالهشان، با یکدیگر پیمان زناشویی میبندند. آقای گرانمورن، با استفاده از نفوذ خویش، و همچنین تکیه بر شایستگیها و پشتکار روبو، او را به مقام معاونت رئیس ایستگاه "لوهاور" منصوب مینماید. روبو، سرشار از خوشی و شادی، زندگی سعادتمندانهای را با همسر جوان و زیبایش در پیش میگیرد.
هماکنون چند سال از ازدواج این زوج میگذرد. روبو به مردی چهل ساله و شکاک مبدل گشته است؛ مردی که از شدت علاقه نسبت به همسرش، همواره او را تحت نظر قرار میدهد. اصل ماجرا پس از درگیری روبو با رئیسش شکل میگیرد. وی جهت پاسخگویی به پارهای از ابهامات، به پاریس فراخوانده میشود. بنابراین همراه با زنش به این شهر سفر میکند. مطابق روال همیشه، پدر خواندهی سورین، از روبو حمایت نموده و مانع از اخراج او میشود. در طی اقامت در پاریس، سورین به بهانهی خرید، ساعاتی طولانی، شوهرش را تنها میگذارد؛ موضوعی که موجب ایجاد شک و تردید در قلب و روح روبو گشته و اتفاقاتی پیدرپی و غیر قابل پیشبینی را ایجاد میکند.
برشی از متن کتاب سایههای شب
9
در لوهاور طی روزهایی که بیدرنگ به دنبال آمد ژاک و سورین بیشترین احتیاط را به کار بستند زیرا نگران بودند. اگر این گمان درست بود که روبو همهچیز را میدانست، آیا زاغسیاه آنها را چوب نمیزد و مچشان را نمیگرفت و غافلگیرشان نمیکرد و انتقامی سهمگین از آنها نمیگرفت؟ خشم حسادتآمیز پیشین اورا، وحشیگری این کارگر سابق را که با مشتهایش همه چیز را خرد میکرد به یاد آوردند و از این رو هنگامی که او را این همه خوددار و خاموش دیدند، با آن نگاههای دزدانه، حس کردند لابد نقشهای وحشیانه در سر میپروراند یا دامی گسترده است تا آنها را در چنگ خود بگیرد. این شد که سراسر ماه نخست همدیگر را فقط با هزار احتیاط میدیدند و همیشه گوش به زنگ بودند.
در همین گیرودار روبو بیش از پیش از خانه بیرون میرفت. شاید فقط به این صورت غیبش میزد تا ناغافل برگردد و سر بزنگاه آنها را در آغوش یکدیگر گیر بیندازند. اما این ترس بی مورد بود. به عکس، این غیبتها از بس مکرر شد و به درازا کشید که حالا دیگر هیچ وقت در خانه نبود بلکه همین که از کار فارغ میشد فلنگ را میبست و درست تا لحظهای از سر گرفتن نوبت کاری خود برنمیگشت. در جریان هفتههایی که کار به نوبتهای روزانه میافتاد ترتیبی داد بود که ناهار ساعت دو خود را در عرض پنج دقیقه بخورد و سپس تا پیش از یازده و نیم دیگر پیدایش نمیشد؛ و در ساعت پنج عصر، هنگامی که همکارانش پایین میرفتند تا جای او را بگیرند تندی جیم میشد، بیشتر وقتها در سراسر شب فقط چشمی برهم میگذاشت. در مورد هفتههای نوبت شبانه هم که از ساعت پنج صبح آزاد بود حکایت همان بود، از قرار همان بیرون چیزی میخورد و میخوابید، به هر حال تا ساعت پنج عصر به خانه بازنمیآمد. با وجود این زندگی از هم پاشیده، به علت عدم تخلف از مقررات مدتی دراز همچنان کارمندی نمونه ماند و همیشه درست سروقت حاضر میشد، گو که گاه چنان کلهپا بود که به زحمت روی پاهای خود بند بود، با این همه هنوز کار خود را به بهترین نحو و وجدان انجام میداد...
کتاب سایههای شب اثر امیل زولا با ترجمهی علیاکبر معصومبیگی توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
- نویسنده: امیل زولا
- مترجم: علیاکبر معصومبیگی
- انتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب سایههای شب | امیل زولا
دیدگاه کاربران