درباره کتاب زنجیره ی دروغ
این کتاب با معرفی شخصیت های خیالی، به بیان داستانی واقعی می پردازد که در تاریخ اتفاق افتاده است. سال 1997 که ماجراهای این کتاب رخ می دهند، درست زمانی است که ژنرال "آباچه" هنوز مسئولیت نیجریه را بر عهده دارد. داستان در مورد دو کودک به نام های "شید" و"فمی" است که برای آزادی پدرشان از زندان، فعالیت های اجتماعی مختلفی انجام می دهند تا توجه وزیر کشور را جلب نمایند. بالاخره در جشن کریسمس موفق به انجام این کار می شوند و با کشیدن موضوع به یک برنامه ی خبری تلویزیونی، وزیر مجبور می شود دستور آزادی پدر آن ها را صادر کند. اما درست در همین زمان که دو فرزند در حال تلاش برای رفع اتهام از پدرشان دست به کارهای بزرگی می زنند، "سولاجو"، پدر آن ها دو هفته در بهداری بازداشتگاه اعتصاب غذا می کند و برای گرفتن پناهندگی دست به دامان دولت بریتانیا می شود. او فرزندانش را به صورت قاچاقی به لندن می فرستد و خودش یک هفته بعد با مدارک جعلی به آن جا می رود اما مأموران اداره مهاجرت دستگیرش می کنند. شید و فمی که حالا در لندن رها شده اند باید به تنهایی با مشکلاتشان بجنگند و منتظر معجزه ای باشند تا دوباره پدرشان را ببینند. سولاجو به اتهام قتل همسرش در زندان افتاده بود و حالا دولت نیجریه درخواست دارد که دولت بریتانیا او را به زندان نیجریه برگرداند.
برشی از متن کتاب زنجیره ی دروغ
آیاوو! دلم می خواهد داد بزنم! چرا ساکتی و نگاهت را پایین انداخته ای. گونههای آبنوسی براقت همیشه به من آرامش می بخشد. وقتی کوچک بودم، به مادرم می گفتم تو همیشه مواظب منی. از میان تمام چیزهای تزیینی توی خانه مان، تو و شاه داماد خوشگلت، اوکو، همیشه برایم از هر چیزی عزیز تر بودید. تو را روی میز اتاق می نشاندم و وانمود می کردم همه رازهایم را پیش خودت نگه می داری. ماما سرم را شیره می مالید و می گفت روح جنگی تو هنوز در وجودت زنده است. برای همین وقتی پاپا از آن مسافت طولانی تو را برایم آورد خیلی خوشحال شدم. حتی وقتی اینجا توی لندن، انگشت هایم را روی گیس های تراشیده شده ات می کشم، به خودم اجازه م یدهم تصور کنم اگر می توانستی به بالا نگاه کنی، چشم هایت مثل چشم های مادر، عمیق و آرامش بخش بودند. اما امروز دیگر این حقه کوچک کارساز نیست. تو فقط یک سر چوبی هستی در حالی که اکنون نیاز دارم گوشت و خون داشته باشی و با دست های واقعی ات بغلم کنی. به هر حال من اینجا هستم، روبه رویت نشسته ام و هنوز کتابچه ام را خط خطی می کنم. وقتی می می مشاورمان تشویقم کرد اولین کتابچه آیاوو را بنویسم، شک نکردم که تو ناجی من هستی. حتی همین حالا هم اگر مشکلات و گرفتاری هایم را روی کاغذ نیاورم شاید افسرده شوم اما با این کار حداقل شام را می سوزانم! نمی دانم سر چه کسی فریاد بزنم. سر فمی یا آن چشم مارمولکی! بله، برگشته. امیدوار بودم برای همیشه شرش کم شده باشد. من احمق چه فکرهایی کرده بودم. آخر کسی مثل او به کجا می رود؟ تا وقتی بیرون مدرسه میایستد و قوانین مدرسه و معلم ها را نقض می کند، مدرسه نمیتواند کاری به کارش داشته باشد. ( شک دارم که اصلا او را ببینند) دو روز جلو در مدرسه خودش را به همه نشان می دهد، آن هم با آن همه رفیقی که چنان دورش حلقه میزنند انگار آدم مشهوری است. گیر افتاده بودم. باید منتظر فمی می شدم. اگر پاپا برایم آن سخنرانی (خواهر بزرگ بودن) را نکرده بود، همان وقت راه افتاده و رفته بودم ولی بیست دقیقه تمام منتظر بودم و چشم مارمولکی سراپایم را برانداز می کرد. شکمم مرتب قار و قور می کرد راستش را بگویم، درست همان موقع به آبنوسی محکم چون تو نیاز داشتم. آخر سر با عجله رفتم به طرف خانه و یکسره نگران بودم فمی چنین و چنان شده غافل از آنکه همان موقع دارد با خانم بیتی چای می خورد. به محض اینکه گفتم، توضیح بده، مثل لاک پشتی فلک زده و زبان بسته رفت توی لاک خودش. بیشتر وقت ها نمی دانم چی توی سرش می گذرد. تنها چیزی که می دانم این است که آن برادر کوچک الکی خوش و دیوانه ی فوتبال و بامزه من، توی لائوس جا مانده و دیگر او را نمی بینم. وقتی مشاور نمی تواند از پس آن بر آید، پاپا چه انتظاری از من دارد!
فهرست
- یادداشت نویسنده
- یادداشت مترجم
- لندن / سپتامبر 1997
- فصل 1 / سلام، برادر کوچولو
- فصل 2/ چشم مارمولکی
- فصل 3 / فقط لات و لوت های محل نیستند که باید به فکرشان باشم
- فصل 4 / هدیه
- فصل 5 / یک معادله ی کوچولو
- فصل 6 / چه عذری
- فصل 7 / خونسرد باش
- فصل 8 / اسرار
- فصل 9 / ولی بی ولی، برادر کوچولو
- فصل 10 / طعم بد
- فصل 11 / دختر خانم بابا
- فصل 12 / بزن در برو
- فصل 13 / دعوت
- فصل 14 / یکی از برادران
- فصل 15 / آن سوی رودخانه
- فصل 16 / آب گل آلود
- فصل 17 / جذبه
- فصل 18 / ابروهای نوک تیز
- فصل 19 / اسارت
- فصل 20 / اگر
- فصل 21 / همین طور برو، برادر کوچولو
- فصل 22 / توجه هیچ کس به یک بچه جلب نمی شود
- فصل 23 / شعله کشیدن خشم، درخشش فلز
- فصل 24 / لو رفتن داستان
- فصل 25 / دستگیری
- فصل 26 / قتل؟
- فصل 27 / دیگر رازی در میان نیست
- فصل 28 / بیرون ریختن
- فصل 29 / شایعات
- فصل 30 / گزینه های سخت
- فصل 31 / خاطرات
- فصل 32 / خاکستر
- فصل 33 / بوی انتقام
- فصل 34 / دست در دست
- فصل 35 / اگر حقیقت را زیر دریا
- توی محکم ترین تابوت هم پنهان کنی
- فصل 36 / صدایی توی ذهن
- فصل 37 / نقشه احمقانه؟
- فصل 38 / اوج آرزو
نویسنده: بورلی نایدو مترجم: شهلا انتظاریان انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب زنجیره ی دروغ
دیدگاه کاربران