درباره کتاب کیک کرم
این کتاب که از مجموعه کتاب های کودک و نوجوانِ نشر چشمه می باشد، داستانی جذاب و مهیج دارد و می تواند برای بسیاری از بزرگسالان نیز جذاب باشد. داستان در مورد دختری به نام امیلی است که برای تعطیلات تابستان به خانه خاله اش می رود. در همان بدو ورود با پسری به نام الکس و مادرش جوی که در همسایگی خاله اش زندگی می کنند، آشنا می شود. امیلی که دختری ماجراجو و کنجکاو است متوجه می شود که از طرف پدربزرگ الکس خانه ای برای آن ها به ارث گذاشته شده است، اما آرچی، پسر خاله ی مادر الکس سعی دارد با نقشه های پلیدانه این عمارت را تصاحب کند و الکس و مادرش را از این ارث محروم کند. ماجراجویی های امیلی او را وا می دارد که با الکس به فکر این بیفتند تا با تدارکِ نقشه ای حرفه ای، حق شان را از او پس بگیرند. آن ها در پیِ این نقشه وارد ماجرایی مهیج می شوند تا وصیت نامه اصلی را که آرچی، در جایی پنهان کرده است، پیدا کنند و نقشه های او را نقش بر آب کنند. جون کارلیون به خوبی سلیقه مخاطب را می شناسد و می داند که چگونه بنویسد تا یک داستان هم برای نوجوانان جذاب باشد و هم توجه بزرگسالان را به خود جلب کند. او ساده و روان می نویسد، از این رو نوشته هایش به سادگی بر دل می نشینند.
برشی از متن کتاب کیک کرم
امیلی خودش را آرام روی شاخه سر داد و به جلو خم شد. از جایی میان بوته ها، درست از رو به رو، می توانست صدای خش خشی را بشنود. امیدوار بود که سر و صدای گربه کوچکی باشد که قبلا دیده بود و حالا داشت از میان قبرها می گذشت. انگار یکی از پنجه های عقبی اش زخمی شده بود و ناشیانه و جوری که اصلاً شبیه راه رفتن گربه نبود، قدم بر می داشت. امیلی مطمئن بود که هرگز نمی تواند از دیوارهای بلند قبرستان کلیسای قدیمی بالا برود، تصمیم گرفت نجاتش دهد، اما گربه غیبش زده بود. گوش داد. دوباره خودش بود، صدای خش خش برگ ها. حتماً همان گربه بود. امیلی از روی یک شاخه محکم به آهستگی پایین آمد، سپس به زمین پرید. همان طور که امیلی دزدکی از کنار درختان میرفت صدای مراسم تشییع جنازه ای را شنید که راهش را آرام از میان قبرستان باز می کرد. امیلی دیگر گربه را فراموش کرده بود، عزاداران را تماشا کرد که دور قبر تازه کنده شده جمع شده بودند و صدای آشنای کشیش را شنید که داشت آخرین کلمات مراسم را می خواند. تنها تعداد کمی عزادار آمده بودند و برای امیلی اصلا تعجب آور نبود که آلیس، خادم کلیسا، را در این گروه ببیند. آلیس لباس کاراش را نپوشیده بود و این یعنی یکی از دوستان او فوت شده بود. تقریبا همه در دهکده آلیس را می شناختند و اگرچه او تقریباً به پیری خاله بئا بود؛ یکی از افراد محبوب امیلی بود. با همه این ها، آلیس بود که خاله بئا را راضی کرده بود اجازه دهد که امیلی از دِیگر مراقبت کند. دیگر سگ شلوغ، بی صاحب و دورگه بود که تابستان گذشته نقش مهمی در حل کردن راز معمای سنگ داشت. در حل معمای آن سنگ قدیمی، امیلی پرده از رازهای بسیاری برداشت و نشان داد که کاراگاه محشری است. آلیس هم در جستجوی فراموش نشدنی برای یافتن گنج، امییلی را به دنبال ردی از سرنخ ها فرستاده بود. امیلی به ساعت نگاهی انداخت. وقت ناهار بود و بعد از آن باید دیگر را به گردش می برد. برای این که مزاحم عزاداران نشود تصمیم گرفت از وسط قبرستان قدیمی میان بر بزند و از دروازه کناری که به گلب لین منتهی می شد، بیرون برود. تا جایی که می توانست از گزنه ها و بوته های خاردار دوری کرد و با احتیاط به سوی بوته های درهم و برهمی پیش رفت که در میان قبرها رشد کرده بودند. چند متری بیشتر جلو نرفته بود که صدای عجیبی توجهش را جلب کرد. صدایی بین عطسه و سرفه بود و ایمیلی به یاد گربه ی کوچکی افتاد که پیش از این دنبالش بود. شاید سرما خورده یا حتی آنفولانزای گربه ای گرفته بود و نیاز به مراقبت ویژه داشت. صدا از سوی یک درخت بزرگ سرخدار می آمد که تقریبا سمت راستش بود. با احتیاط چرخید و خیلی آهسته به سوی صدا رفت. مطمئن بود گربه ی پلنگی آن جاست. امیلی وقتی به درخت راج رسید، ایستاد. باز همان صدا آمد... صدای عطسه ای خفه و بعد سکوت. کیسه ای از باقیمانده غذا را از جیبش درآورد، با احتیاط تکه ای ژامبون برداشت تا گربه را وسوسه کند، سپس بی صدا کنار بوته خرید.
فهرست
- فصل اول: اولی غصه داره
- فصل دوم: دو به شعف می آره
- فصل سوم: گربه ای میان کبوترها
- فصل چهارم: پرنده قاتل
- فصل پنجم: لانه یک جادوگر
- فصل ششم: زاغ
- فصل هفتم: ققنوسی برخاسته از آتش
نویسنده: جون کارلیون مترجم: گلرنگ درویشیان انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب کیک کرم
دیدگاه کاربران