دربارهی کتاب دری پهلوان پنبهای
کتاب "دری پهلوان پنبهای" روایتگر داستانی کودکانه و تخیلی است که لحظاتی شیرین و دلچسب را برای مخاطب کودک و نوجوان خلق میکند.
خانم "گابل گراکر"، "مری" و آقای "ناگی"، از جمله موجودات خیالی و ذهنی دری هستند. گابل، زنی507 ساله با ناخنهای بلند است که همیشه شنل بزرگ سیاهی بر تن میکند. خانهی این زن، یک غار تاریک و ترسناک، میباشد. گابل قصد دارد که دری را برباید و او را همراه با خود به خانهاش ببرد. در سویی دیگر، مری، هیولایی مهربان است که زیر تختخواب دری زندگی میکند. مری همیشه مراقب دری است و از او در برابر گابل محافظت مینماید. آقای ناگی نیز، فرشتهی نگهبان دری است که خانهاش در جنگل و میان انبوه درختان، قرار دارد. او دارای قدرت جادویی میباشد و همیشه از دری حمایت میکند.
اصل ماجرای این داستان از جایی آغاز میگردد که مادر دری تصمیم میگیرد، فرزندش را از دنیای خیال کودکانهاش و موجودات آن، دور سازد. تصمیمی که دری را با ماجراهایی خواندنی مواجه میسازد...
شخصیت اصلی قصه، "دری" نام دارد. او کودکی باهوش و پر سر و صداست؛ به طوری که همه او را "وروجک" خطاب میکنند. "ویولت" و "لوک"، خواهر و برادر بزرگتر دری هستند. آنها به دلیل تفاوت سنی، نمیتوانند رابطهی خوبی را با خواهر کوچکتر خود برقرار نمایند. در نتیجه، دری بیشتر اوقات خویش را در دنیای خیالیاش سپری میکند. دنیایی پر از موجودات شرور و همچنین هیولاها و فرشتههای خوب و نجاتبخش.
بخشی از کتاب دری پهلوان پنبهای
دختری که دم دایناسوری دارد، میگوید: «هیسسس! همه ساکت باشید! خانم گابل بلاگل پشت کاناپه بیدال شده!»
میگویم: «چی گفتی؟ او توی غارش میخوابد! غارش هم خیلی دور است.»
میگوید: «آخل صبحانه میخواهد!»
بچهی دیگر میگوید: «زود باشید! باید برایش صبحانه درست کنیم.»
بعد، همهی بچهها صبحانه درست میکنند و کسی به حرف من گوش نمیدهد.
«نوشته 5 فنجان گوشت.»
«باید آن را ورز بدهیم!»
«خیلی زیاد شد!»
یک بچه میگوید: «اگر زود درستش نکنیم، به سمت ما استخوان پرت میکند.»
بچهی دیگری میگوید: «من الان یک استخوان پرنده دیدم! دارد میآید!»
یکی از بچهها شیرجه میزند روی کاناپه و میگوید: «وای نه!»
«توی کاناپه قایم شوید!»
به آنها هشدار میدهم: «به نفعتان است که قهوه داشته باشید. خانم گابل گراکر صبحها خیلی قهوه میخورد.»
پسر کوچولویی میگوید: «نه! او سس میخورد، نه قهوه!»
«نگو قهوه بگو سس!»
بچهای که رفته توی کاناپه میگوید: «سس استخوانی!»
بعد همه از ترس خانم گابل گراکر قایم میشوند.
ای وای! مامانم دارد از دستشویی برمیگردد. یک کتاب برمیدارم و الکی و آهسته آن را میخوانم.
مامانم میپرسد: «خب، چطور پیش میرود؟»
آن بچه از توی کاناپه میپرد بیرون.
«دالی خانم گابل گراکر!»
مامانم میگوید: «دری... خداحافظی کن که داریم میرویم.»
«گرفتیمش!»، «چشمهایش را دربیاور!»، «بیایید خونش رو بخوریم!» «اسکلتش رو بیرون بکشید!»
میگویم: «ماما من هیچ کتابی نگرفتهام!»
میگوید: «میدانم، اما من از تو خواستم که بی سروصدا کتابت را بخوانی؛ ولی تو در عوض کاری کردی که این بچهها افسار گسیخته بشوند.»
میپرسم: «افسار گسیخته یعنی چی؟» مامانم جواب نمیدهد و سریع میرود به سمت در. میپرسم: «افسارگسیخته ربطی به دزدهای دریایی دارد؟»
مامانم به خانم کتابدار میگوید: «ببخشید که باعث زحمت شدیم.»
در راه خانه مامانم میگوید: «وروجک؛ داشتم به این فکر میکردم که ... خب .. میدانی که هر چقدر سن آدم بالاتر میرود، بعضی چیزها را کنار میگذارد؟ مثلا پاهای آدم بزرگتر میشود و کفشهای قدیمیاش را کنار میگذارد. خب، شاید لازم باشد که تو هم بعضی چیزها را کنار بگذاری؛ مثلا... مثلا بازی خانم گابل گراکر.»
میگویم: «من کفشهایم را کنار نمیگذارم، خودشان کوچک میشوند.»
مامانم میگوید: «نه آنها کوچک نمیشوند.»
میگویم: «چرا میشوند!»
مامانم میگوید: «نه نمیشوند.»
«چرا میشوند!...
کتاب دری پهلوان پنبهای به قلم ابی هنلن و ترجمهی شبنم حیدریپور در انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ابی هنلن
- مترجم: شبنم حیدریپور
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب دری پهلوان پنبهای انتشارات پرتقال
دیدگاه کاربران