دربارهی کتاب پیرمرد صد سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد
کتاب پیرمرد صد سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد نوشتهی یوناس یوناسن، روایتگر داستانی بسیار جذاب و پرکشش است که با ارائهی ماجراهایی خواندنی، مخاطب را تا پایان با خود همراه میسازد.
شخصیت اصلی قصه، "آلن کارلسن" نام دارد. او پیرمردی ضعیف و ناتوان است که میان تعداد زیادی از زنان و مردان مسن، در خانهی سالمندان زندگی میکند. این خانهی سالمندان در شهر کوچک و آرام "مالم شوپینگ" قرار دارد. آلن، در یکی از اتاقهای طبقهی همکف ساختمان ساکن است. او علیرغم وضعیت جسمی و سنی خود، از روحیهی بسیار بالایی برخوردار میباشد.
داستان کتاب، از روز دوشنبه، 2 مه سال 2005 آغاز میشود؛ یعنی دقیقا در روز تولد صد سالگی آلن. کارکنان خانهی سالمندان، در حال تدارک جشن تولدی بزرگ برای کارلسن هستند؛ جشنی بزرگ با حضور تمامی ساکنان و کارمندان خانهی سالمندان، شهردار شهر و خبرنگاران روزنامهی محلی که در سالن اجتماعات و دقایقی بعد برگزار خواهد شد.
برخلاف مهمانان، آلن به هیچ وجه از برگزاری این جشن رضایت ندارد. در نتیجه، پیش از آغاز جشن تصمیمی ناگهانی میگیرد؛ تصمیمی برای فرار از خانهی سالمندان که بدون برنامهریزی قبلی صورت میپذیرد. بنابراین، محتاطانه، از طریق پنجرهی اتاق خود، از ساختمان خارج گشته و به سوی ترمینال به راه میافتد.
او در ترمینال، پس از دزدیدن چمدان بزرگ یک جوان، سوار اولین اتوبوس شده و به سوی مسیری نامعلوم و پرماجرا حرکت میکند.
بخشی از کتاب پیرمرد صد سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد
آلن پیش از آنکه چند شب در راه تهران پشت وانتی روی شکم بخوابد، بیشک شبهای بسیار راحتتری را تجربه کرده بود. هوا سرد بود و شیر بز «مخصوص» هم همراه نداشت که گرمش کند. شرایط کاملا سخت بود چون دستهایش را هم پشتش بسته بودند.
تعجبی ندارد که وقتی این سفر به پایان رسید، آلن حس خوبی داشت. اواخر بعدازظهر بود که وانت بیرون ورودی اصلی ساختمان بزرگ قهوهای رنگی وسط پایتخت نگه داشت.
دو سرباز کمک کردند غریبه روی پایش بایستد و بعد گردوخاک لباسش را تکاندند. طنابی که با آن دستهایش را بسته بودند شل کردند، بعد تفنگهایشان را برداشتند و او را هدایت کردند.
اگر آلن فارسی بلد بود، میتوانست روی تابلو زرد کوچکی کنار ورودی بخواند که او را کجا آوردهاند. اما بلد نبود. و البته برایش فرقی هم نمیکرد. برایش مهمتر این بود که آیا اینجا به او صبحانه میدهند؟ یا ناهار؟ یا ترجیحا هر دو.
اما مسلما سربازها میدانستند که غریبهی مظنون به کمونیست بودن را کجا آوردهاند. و وقتی آلن را از درها به داخل هل میدادند، یکی از سربازها با پوزخندی از آلن خداحافظی کرد و به انگلیسی good luck هم به او گفت.
آلن، هر چند که فهمید این آرزوهای خوب کنایهآمیزند، از سرباز تشکر کرد و بعد با خودش فکر کرد حالا دیگر باید حواسش را به اطراف جمع کند.
افسری که آلن را دستگیر کرده بود به طور رسمی او را به شخص دیگری با درجهی نظامی مشابه تحویل داد. وقتی مشخصاتش را ثبت کردند او را به سلولی در انتهای راهرویی همان اطراف بردند.
سلول نسبت به آنچه آلن اخیرا به آن عادت کرده بود برای خودش شانگریلا یی بود! چهار تخت در ردیفی پشت سر هم قرار داشتند و روی هر تخت دو پتو بود. چراغی از سقف آویزان بود، گوشهی سلول روشویی و آب لولهکشی و گوشهی دیگر توالتی دردار برای قضای حاجت قرار داشت. همچنین کاسهای، به اندازهی معقول، حلیم فرنگی و یک لیتر آب به آلن دادند تا گرسنگی و تشنگیاش را برطرف کند.
سه تا از تختها خالی بودند ولی روی تخت چهارم مردی به پشت دراز کشیده، دستهایش را بسته بود. وقتی آلن رسید، مرد از خواب...
کتاب پیرمرد صد سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد، اثر یوناس یوناسن با ترجمهی شادی حامدی توسط انتشارات بهنگار به چاپ رسیده است.
- نویسنده: یوناس یوناسن
- مترجم: شادی حامدی
- انتشارات: بهنگار
نظرات کاربران درباره کتاب پیرمرد صد سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد
دیدگاه کاربران