کتاب بینظیر، مثل یک فیل
کتاب "بی نظیر مثل یک فیل" روایتگر رابطهی میان یک دختر نوجوان و فیلی پیر میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "لیلی رز پروییت" نام دارد. او دختری دوازده ساله است که همراه با پدرش، در اردوگاه "مجیکمانتین" روزگار میگذراند. این اردوگاه در "ویرجینیای غربی" قرار دارد. پدر لیلی، وظیفهی انجام کلیهی امور مربوط به تعمیرات را برعهده دارد. وی در مقابل این کار، در خانهای رایگان زندگی میکند و لحظات آرامی را برای خود و تنها فرزندش فراهم مینماید.
"ترولیا لی پروییت"، مادر لیلی است. این زن و پدر و مادر پیرش، "بیل" و "ویلت"، یک سیرک معروف را اداره میکنند. ترولیا، بندبازی معروف میباشد که از صمیم قلب به سیرک و فعالیت در آن عشق میورزد؛ عشقی که در درجهای بسیار فراتر از مهر مادرانهی او نسبت به لیلی قرار دارد. درواقع او، پس از سه سالگی دختر قصه، همسر و فرزندش را برای همیشه ترک میکند و به سیرک میپیوندد. وی هر سال، یکبار، آن هم در مواقعی که کاروان سیرک در حوالی ویرجینای غربی چادر میزند، به دیدار لیلی میرود.
بر خلاف ترولیا، بیل و ویلت، صمیمانه لیلی را دوست میدارند و به او محبت میورزند. این پیرمرد و پیرزن، سالها پیش، مسئولیت فیلی بزرگ به نام "کویینی گریس" را برعهده میگیرند. آنها همیشه دوست میدارند که لیلی با کویینی رابطهی دوستانهای برقرار کند. اما دختر قصه، به شدت از فیلها هراس دارد تا اینکه تصمیم میگیرد با ترس خود روبهرو گردد و به کویینی نزدیک شود؛ تصمیمی که او و فیل قصه را وارد ماجراهایی خواندنی میکند.
برشی از متن کتاب بینظیر، مثل یک فیل
من و هنریجک جلوی خانه ولو شدهایم، از پا افتادهام، دیگر جانی در بدنم باقی نمانده است. از بس در مراسم خاکسپاری گریه کردهام، چشمهایم درد میکنند. خستهام، به خاطر نبودن بابابزرگم بدجوری درونم احساس تنهایی میکنم.
داریم ملوچ ملوچکنان بستنی یخی قرمزرنگی را میخوریم و لبهای هنریجک قرمز شده است. خوشبختانه هوا ابری است و نباید نگران آفتاب سوختگی او باشیم. کویینی گریس دوباره گوشهی حیاط زنجیر شده است، چون میخواست فرار کند و به قبرستان برگردد. کویینی گریس با صدایی مثل غرش رعدوبرق، مرتب ناله و زاری میکند.
هنریجک میگوید: «تا حالا صدایی به این بدی نشنیده بودم.»
سرم را تکان میدهم و میگویم: «راست میگی. خیلی صداش وحشتناکه. حالم رو بد کرده.»
کویینی گریس نگاهی بهمان میکند و دیگر هیچ صدایی ازش درنمیآید. فقط زل زده و نگاهش را به نگاه من دوخته است. چیزی در نگاهش دارد که باعث شده به این فیل خیلی علاقه پیدا کنم. انگار نخی نامرئی بینمان به وجود آمده که ما را به سمت هم میکشاند، به هم وصل میکند و پیوند میزند.
میگویم: «باورم نمیشه مامانبزرگ دوباره زنجیرش کرده.»
هنریجک حرفم را تایید میکند. «آره، میدونم. ولی واقعا باید یه کاری میکرد تا بتونه اینجا نگهش داره. فکر میکنم هی میخواد فرار کنه بره قبرستون، پیش بیل.»
میگویم: «خیلی ناراحته.»
«میدونم، انگار میشه روحش رو حس کرد. مگه نه؟ هیچچیزی شبیه روح یک فیل نیست... بزرگ و پفکی و معلق توی هوا، یه جورهایی شبیه ابرهاست.»
به آسمان نگاه میکنم. ابرهای خاکستری طوفانی آسمان را پر کردهاند، مرتب جابهجا میشوند و جلوی چشمانمان تغییر شکل میدهند.
ترولیا از توی خانه جلوی توری در پیدایش میشود. پاکت چیپسی توی دستش است.
میپرسد: «آهای، شما دوتا، چیپس میخواین؟»
میگویم: «نه، ممنون.»
هنریجک میگوید: «ممنون، میل ندارم.»
ترولیا میگوید: «میدونم. منم همینطور. اصلا کی توی همچین روزی دلش میخواد چیزی بخوره، مگه نه؟»
و بعد به داخل خانه برمیگردد.
هنریجک میگوید: «خیلی دلم براش میسوزه. باباش رو از دست داده، درکش میکنم.»
«آره، منم این حس رو درک میکنم، همین احساس از دست دادن رو.»
هنریجک میگوید: «راستی، امروز توی مراسم خاکسپاری کارت خیلی خوب بود.»
«کارم خوب بود؟ چهجوری آدم میتونه توی مراسم خاکسپاری کارش خوب باشه؟»...
کتاب بی نظیر، مثل یک فیل اثر لیندا اوتمن های با ترجمه ی سپیده صادق توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: لیندا اوتمن های
- مترجم: سپیده صادق
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب بینظیر، مثل یک فیل | پرتقال
دیدگاه کاربران