درباره کتاب تهران، دنیا، تمام وقت
همه چیز از جایی شروع می شود که رابطه ی امیررضا، کارمندی جوان و ساده، با نامزدش به هم می خورد و طبیعی است که بعد از این حال و روز خوبی نداشته باشد. امیررضای بخت برگشته در گیر و دار حل مشکلات روزمره ی زندگی به هم ریخته ا ش با مرد مرموزی ملاقات می کند که ظاهرا نماینده ی تشکیلات مخفی شکار خلافکاران بین المللی است. تهران، دنیا، تمام وقت ترکیب دلپذیری است از ماجراهای جاسوسی، جنایی و طنز به شیوه ای تازه که خواننده ا ش را درگیر حل کردن معماها و خندیدن به دنیا می کند.
برشی از متن کتاب تهران، دنیا، تمام وقت
پاکسازی حافظه از خاطرات ترسناک با زردچوبه «سرکار خانم، دیروز خیلی سعی کردم ملایم تر از همیشه باشم، اما تو متأسفانه از ملایمت، تواضع، مهربانی و نرمی من سوء استفاده کردی و مثل دختران بی ظرفیت لج کردی و روسری ات را بدتر و بالاتر گذاشتی و از اول فلکه ی دانشگاه تا جلو خانه تان دل مرا به رنگ موهایت درآوردی... و گفتی عوض بشو نیستی که امیدوارم روی این حرفت نمانی، وگرنه دست به تعویض همه چیز خواهم زد. من نوزده سال باغچه و طویله و زیراندازهای چرک حیوان و انسان را پاک کرده ام. پس حالا برای من مثل آب خوردن است دستان خودم را از تو بشویم. تو غیر مستقیم خواستی به من بفهمانی علاقه ات به آسمان آب رفته و آخر سر هم اشک ریختی که تنها کار درستی بود که دیروز کردی و نمی دانم چرا! دوست دارم یک بار دیگر عقایدم را برایت بنویسم، شاید یادت بیاید نامزد چه کسی هستی.
- کارکردن: ما هر دو موظف ایم برای مردم کار کنیم، ولی یک نکته قابل عرض است: زن گل است و گل منشی نمی شود.
- مراسم عروسی: روز و شب عروسی یکی از روزها و شب های عادی زندگی ماست. بنابراین من و عروس حق نداریم به خاطر زیبا شدن یکی دو ساعت دست از شکل واقعی مان برداریم.
- چگونه مردن: سعی می کنم در بستر نمیرم. هم چنین اندک اندک نمیرم. من خوب می دانم چگونه باید یک باره جلو پای آقا ایستاد... و مرگ یک آقاست.
- تمام دارایی من: می تواند "تو" باشد.
نوید مکثی می کند و بعد می گوید « شروع داستان جدیدمه، یه داستان رمانتیک علمی – تخیلی. یکی از کارگرهای اصطبل رضاشاه می افته تو دریاچه ی یخ زده و منجمد می شه. بعدِ هفتاد سال، یخش آب می شه و عاشق یه دختر دانشجوی سانتی مانتال وایبرباز عشق فیس بوک می شه.» نوید برای شام آمده خانه ی من. گوشم به حرف هایش است و حواسم جای دیگر. دلم آشوب است و ذهنم مشوش. باید تأثیر حرف های آقای طوسی باشد. دو ساعت پیش، قبل از آمدن نوید، صدای خفه ای به گوشم رسید. «شب به خیر لورا.» صدا از دریچه ی کولر می آمد. کولر را روشن کردم. این بار فریاد خشمگین آقای طوسی را از کانال کولر شنیدم. «چی کار داری می کنی؟! کولر رو خاموش کن!» جا خورده خاموشش کردم. «شما پشت بوم خونه ی منید؟ بیام بالا؟» «نه، لازم نکرده! بی احتیاطیت تو حفظ اون دفترچه باعث شده همه مون بیفتیم تو خطر، تمام اعضای تشکیلات. مجبور شدم به عنوان سرویس کار کولر بیام خونه ی بغلی تون و از خر پشته ی اون ها بپرم رو پشت بوم شما.» «چه خطری؟» «خبر موثق داریم دو تا از خطرناک ترین آدم کش های انجمن قاتلان مرده الان تهرانن: یه مرد با اسم رمز "نره خر گاوفروش" و یه زن با اسم رمز "بیوه ی سیاه" زنگ خطره برای من و تو که درگیر عملیات میدانی ایم.» «شما نمی خواین کاری بکنین؟» «به اعضای غیر فعال و دورکار تشکیلات مون گفته یم جز برای موارد ضروری از خونه شون بیرون نیان و لنگه کفشاشون رو پشت در خونه شون دمر کنن.»
نویسنده: حسین یعقوبی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب تهران، دنیا، تمام وقت | حسین یعقوبی
دیدگاه کاربران