درباره ی کتاب سال های سگی اثر ماریو بارگاس یوسا
کتاب سالهای سگی اثر ماریو بارگاس یوسا با ترجمهی احمد گلشیری توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. رمان سالهای سگی که سرآغاز شهرت یوسا به حساب میآید، درواقع اولین رمان اوست که نویسندهاش را برنده جایزه نوبل ادبیات کرد. شهرتی که این کتاب برای نویسنده به وجود آورد، حتی خود یوسا را هم حسابی غافلگیر کرد. مضمون اصلی این کتاب انتشارات نگاه، خشونت است و با وجود تلخیهای بسیاری که دارد، اثری کاملا انسانی است.
داستان در مورد نوجوانهایی فقیر است که در آستانه بلوغ روانی، به تحصیل در دبیرستانی نظامی مشغولاند و در معرض شدیدترین و دیوانهوارترین خشونتهای ممکن قرار گرفتهاند. شخصیت اصلی این کتاب "آلبرتو" درواقع بهگونهای شخصیت خود نویسنده است، چرا که یوسا خودش دو سال در چنین مدارسی درس خوانده و این خشونتها را از نزدیک لمس کرده است.
او در این کتاب از دنیایی خشن و دور از اخلاق میگوید که جوانان تازه در آغاز راه، با آن دست و پنجه نرم میکنند و این فسادها و خشونتها شخصیت و هویت آنها را شکل میدهد. توصیفات نویسنده از این مدرسه در کشور پرو به قدری نزدیک به واقعیت، سیاه و وحشیانه است که مسئولان این مدرسه، در اقدامی راز تمامی نمرات بد یوسا در مدرسه را برملا کردند، هزاران نسخه از این کتاب را طی مراسمی به آتش کشیدند و آن را دسیسهای برای نام پرو دانستند.
شیوه روایت قوی داستان، هنر بارز نویسنده را نشان میدهد و حالت معمایی داستان، خواننده را برای پیدا کردن سرنخها تا انتها دنبال خودش میکشاند. این رمان که چندین بار توسط انتشارات نگاه تجدید چاپ شده، بدون شک یکی از بهترین رمانهای تمام جهان است.
بخشی از کتاب سال های سگی ماریو بارگاس یوسا
پدر آلبرتو بیآنکه از حضور پسرش دست و پای خود را گم کرده باشد، کیف چرمیاش را روی یک صندلی پرتاب کرد و سپس لبخند بر لب و خودخواهانه نشست و به آلبرتو اشاره کرد تا کنارش بنشیند. آلبرتو نگاهی به مادرش انداخت، هنوز از جای خود تکان نخورده بود.
پدرش با لحنی بشاش گفت: کارملا، بیا اینجا، زن. بیا کمی گپ بزنیم. میتونیم در حضور آلبرتو حرفهامونو بزنیم. پسرمون حالا دیگه برای خودش مردی شده.
آلبرتو احساس رضایت کرد. پدرش، برخلاف مادر، جوانتر، سالمتر و قویتر به نظر میرسید. در صدا، حرفها و حرکتهایش نوعی گستاخی احساس می شد. آیا این کار ناشی از خوشحالی او بود؟
مادرش گفت: من چی دارم با تو بگم، اصلا حرفی ندارم.
پدرش گفت: بیا، دیگه. ما آدمهای متمدنی هستیم. اگه بر اعصابت مسلط بشی میتونیم مسائلو حل کنیم.
مادرش جیغزنان گفت: ای هیولا! ای کثافت!
مشتش را بلند کرد و چهرهاش که معمولا معصومانه بود برافروخته شد، از شکل افتاد و برق خشم در چشمهایش خوانده شد: گم شو از پیش چشمم! اینجا خونه منه. من خودم اجارهشو میپردازم.
پدرش لبخندزنان دستهایش را روی گوشها گذاشت. آلبرتو نگاهی به ساعتش انداخت. مادرش اشک میریخت و از هقهق گریه میلرزید. اشک از گونههایش سرازیر بود.
پدرش گفت: کارملا، آروم باش. من نیومدهام دعوا کنم. سعی کنیم معقول باشیم. اینطور که نمیشه ادامه داد. مردم پشت سرمون می خندن. باید از این آشغالدونی بیای بیرون، زندگی تازهای شروع کنی. دلم نمیخواد تو رو به این حال و روز ببینم. دست کم به فکر پسرت باش.
مادرش جیغ زد:گم شو، این جا هرچی باشه آبرومنده. حق نداری این خونه رو با حضور خودت رسوا کنی. راهتو بکش برو پیش زنهات. ما نمیخوایم کاری با تو داشته باشیم. پولهات هم تو سرت بخوره. من انقدر پول دارم که خرج تحصیل پسرمو بدم.
پدرش گفت: چرند نگو! تو مثل گداها زندگی میکنی. پس شرفت کجا رفته؟ به خاطر خدا بگذار ماهانه چیزی بهت بدم.
مادرش با صدای بلندی گفت: آلبرتو! اجازه نده به من بد و بیراه بگه! جلو هم مردم لیما آبرویی برای من نگذاشته. حالا خیال کشتن منو داره. یه کاری بکن، آلبرتو؟
آلبرتو با ناراحتی گفت: پاپا، خواهش میکنم، خواهش میکنم، دعوا نکنین!
پدرش موقرانه و آرام گفت: آروم باش، تو خیلی جوونی. یه روز همه چیز و میفهمی. زندگی به این سادگیها که فکر میکنی نیست.
- نویسنده: ماریو بارگاس یوسا
- مترجم: احمد گلشیری
- انتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب سال های سگی | ماریو بارگاس یوسا
دیدگاه کاربران