![کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ 2 - رولینگ | کتابسرای تندیس](./images/202308/59478-D96C13DE-D2B2-4105-950D-2D9A8882E7B2.jpg_190_0_80.webp)
محصولات مرتبط
کتاب مرگ یا بستنی؟ نوشته ی گرث پی. جونز و ترجمه ی مرجان مهدی پور توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.
لارکین میلز شهر مخوف و عجیبی است. مردم آن رفتارهای غیرعادی و مرموزی دارند؛ سال هاست که جنازه ی هنرمند سازنده مجسمه قلب در میدان شهر، در همان مجسمه دفن شده است. در این شهر هر کسی غیبت طولانی داشته باشد مرده محسوب می شود و آقای هارولد میلک ول که مسئول امور فوت و کفن و دفن است با تایید مسئولین شهر، گواهی فوت او را تنظیم می کند. پدر و مادرها، بچه های ناخواسته سالم خود را به بیمارستان شهر می فرستند تا دکتر گود از آن ها برای کمک به بچه های ناسالم مورد علاقه ی والدین دیگر استفاده کند. هدایایی که والدین به فرزندانشان می دهند از یک خانه حراجی در همان شهر تهیه می شود که اصلا به درد بچه ها نمی خورد و قابل استفاده نیست. شرکت پاکسازی با فرستادن کامیون های خود به درب منازل و دادن دارو از طریق راننده، خاطرات بد افراد را پاک می کند. در این شهر، شغلی مثل مامور سطل زباله جزء مهم ترین مشاغل است. راس جوان در یتیمخانه ای زندگی می کند که شورای شهر، اسم موسسه را کودکان با استعداد بد سرپرست گذاشته اند؛ اما بچه های آنجا در هیچ کاری استعداد ندارند. راننده اتومبیل ها در این شهر با چشم بسته رانندگی می کنند اما تا به حال تصادفی گزارش نشده است. این شهر یک بستنی فروشی بی همتا دارد که متعلق به آقای موریکون است؛ بستنی های آنجا مزه ای فوق العاده دارند. افراد فوت شده ی شهر، چند ساعت قبل از مرگ خود از بستنی های این بستنی فروشی خورده اند. شهردار این شهر، خانم کندال با وجود مشغله زیاد کاریش در خانه به جزئی ترین امور مثل گردگیری، تمیزکردن کاشی های حمام، اتو کردن دستمال میز و تمیز کردن دانه های نمک و ... توجه دارد و...
فهرست
مرگ یا بستنی حکایت پاکسازی معامله ی شیرین رئیس بزرگ چطور مرد؟ تخم مرگ فالگیر و کوتوله راننده های ماشین برقی دختری که به همه چیز توجه می کرد هنر ترساندن دنیای مومی خانم لترک پانصد راه جایگزین برای اینکه نگوییم کسی مرده بستنی مایه ی آشتی تصمیم به سوختن
برشی از متن کتاب
پدرم در روزهای آخرش خیلی از عطش فروکش ناپذیرش حرف می زد، اما به این دلیل نبود که خواست آن تخم را از کنارش دور کنم. او به من گفت که هر چه را که برایش تلاش کرده به دست آورده. گفت که بالاخره به آرامش رسیده است. پدرم گفت: "حالا آماده ام که به مادرت بپیوندم." در جوابش گفتم: "در بهشت؟" نگاه هوشمندانه ای به من انداخت و گفت: "در مرگ." - "اگر تخم را از کنارت ببرم مثل این است که تو را بکشم." - "می دانی که این طور نیست. تو اصلا نباید خودت را در این موضوع مقصر بدانی." خودم جواب سوالم را می دانستم ولی پرسیدم: "پس چه کسی را باید مقصر بدانم؟" - "بعضی مردم همه ی عمر خودشان را به این می گذرانند که مقصر پیدا کنند؛ مثل آنها نباش، پارک. مسئولیت کار خودت را به عهده بگیر. این تنها راهی است که می توانی از موفقیت هایت احساس غرور کنی." او نامه ی انجمن سلطنتی باستان شناسی را برداشت. نامه هنوز باز نشده بود. گفتم: "برایت مهم نیست که چه گفته اند؟" - "نه. بهتر آن است که وقتت را صرف نگرانی برای دیگران نکنی." پدرم بعد از مرگش مدام چنین نصیحت هایی می کرد. دیگر داشتم از دستش خسته می شدم. "وقتت را برای نگران شدن بابت من تلف نکن." در مقابل طوفان عذابی که در سر من می چرخید، کلمات از دهان او با نهایت آرامش بیرون می آمد. او نامه را توی دست من فشرد و گفت: "در آینده دیگر فرصتی ندارم ولی در گذشته برای زندگی تو شروع خوبی بنا گذاشتم." - "منظورت درک اولیه ی مفاهیم باستان شناسی و سرپیچی عمدی از قوانین است؟" پدرم یک بطری آب را در دهانش خالی کرد و گفت: "نه. منظورم اسمی است که رویت گذاشتم." - "اسمم را که خودم انتخاب کردم. پارک اولین کلمه ای بوده که گفتم." - "اولین کلمه ای که گفتی "نه" بود. بعد گفتی "مامی". بعد فکر کنم گفتی "ماهی". "پارک" توی این فهرست خیلی پایین بود." - "پس چرا شما انتخابش کردید؟" - "این اسم به تو می آمد. راستش نمی دانم چرا. من همیشه از کسانی که اسمشان پارک بوده خوشم آمده. آنها همه شان آدم های باحوصله ای هستند؛ دنیایی هستند درون دنیایی دیگر و سرگرمی تنها دلیل بودنشان است." گفتم: "اسم خوبیست. ممنونم." فردای آن روز مراسم تشییع برگزار شد. هیچ کس دیگری در آن مراسم شرکت نکرد. می توانستم از راس بخواهم بیاید ولی دوست نداشتم احساس کند که مجبور است این کار را بکند. در عوض ترتیبی دادم که روز بعد او را در موسسه ی بچه های با استعداد بی سرپرست ملاقات کنم. سر راهم به آنجا بودمکه صف بلندی را جلوی بستنی فروشی آقای موریکون دیدم. ته صف برای خودم جایی گرفتم. امیدوار بودم که بستنی بتواند عطشم و همراه با آن اندوهم را از بین ببرد. می دانم که فکر احمقانه ای بود. مگر چیزی بیشتر از یک بستنی بود؟ همان طور که در انتظار ایستاده بودم شنیدم که زوج گردشگری درباره ی اینکه بعد از خوردن بستنی می خواهند چه کنند صحبت می کردند.
نویسنده: گرث پی. جونز مترجم: مرجان مهدی پور انتشارات: ایران بان
نظرات کاربران درباره کتاب مرگ یا بستنی؟ - ایران بان
دیدگاه کاربران