دربارهی کتاب ارباب و بنده اثر لیو تالستوی
کتاب ارباب و بنده یکی از آثار کلاسیک روسی است که نثر بسیار خوبی دارد و میتوان آن را در دستهی کتابهایی که باید چندین بار خواند قرار داد. به طور کلی، روسیه ادبیات دلچسبی دارد و این دلچسب بودن با حضورِ نامی درخشان از "لیو تالستوی" روی جلد کتاب، چند برابر میشود. تالستوی در این کتاب هم، مانند دیگر آثارش، قلمی روان و با انسجام دارد. او به خاطر سادگی بیانش، ساده به دل مینشیند و تمام آنچه که قصد دارد با استفاده از کتابش به گوش جهانیان برساند را، به خوبی بیان میکند.
نویسنده روسی، در این کتاب، دیدگاههای مختلفی را از دید دو شخصیت ارباب و بنده بررسی میکند و نشان میدهد که یک دیدگاه از نگاه دو شخصیت مختلف، چقدر میتواند متفاوت باشد. ارباب و بنده از آدمهایی میگوید که در شرایط سخت، تبدیل به آدمی دیگر میشوند و عکسالعملهای متفاوتی از خود نشان میدهند.
لیو تالستوی، از پس نگارش کتابی با این تفکرات سخت، به خوبی برآمده است، به همین دلیل ارباب و بنده، تبدیل به کتابی محبوب شده که تا به حال چندین بار تجدید چاپ شده است. موضوع اصلی داستان، در رابطه با شخصی به نام نیکیتا است. او کارگری سختکوش است که با همسر و فرزندانش برای شخصی کار میکنند. روزی آنها تصمیم میگیرند، برای خرید چوبهای جنگل به سراغ همسایهشان بروند اما در بین راه، به دلیل برف زیاد در جاده گم میشوند و ماجراهای عجیبی برایشان پیش میآید. ارباب و بنده، داستانی جالب و عبرتآموز دارد که به تمام رماندوستان، خواندن آن را توصیه میکنیم.
بخشی از کتاب ارباب و بنده؛ ترجمهی سروش حبیبی
واسیلی آندرهایچ لکه سیاهی را که در دوردست دشت جلوشان میان برفها پیدا بود نشان داد و گفت: انگاری این جنگل گریشکینوست، نه؟
نیکیتا گفت: حالا میریم ببینیم کدوم جنگله.
نیکیتا میدید که از جانب این چیز سیاهی که جلوشان پیدا شده است برگهای دراز خشکیده بید با باد به این طرف میآید و نتیجه گرفت که سیاهی نه جنگل، بلکه آبادییی باید باشد، اما نمیخواست حرفی بزند و به راستی هنوز بیست، بیست و پنج متر از خندق دور نشده بودند که سیاهی درختان به وضوح جلوشان ظاهر شد و نالهای شنیده میشد که تازگی داشت. نیکیتا درست حدس زده بود. سیاهی جنگل نبود، بلکه یک ردیف درختان بید بلند بود که هنوز جای جای برگهایی بر آنها در باد تکان میخورد. این درختها پیدا بود کنار خندق دور صحن خرمنکوبی نشانده شده بودند. چون به درختان بید که در باد نالهای محزون داشتند رسیدند، اسب ناگهان دستها را بالا برد چنانکه از سطح سورتمه بالاتر آمد و بعد پاهایش را نیز بر بلندی گذاشت و به سمت چپ پیچید و دیگر پاهایش تا زانو در برف فرو نرفته بود. به راه باز رسیده بودند.
نیکیتا گفت: خوب، رسیدیم. اما نمیدونیم کجا
اسب راست و با اطمینان در جاده برفپوش میرفت و هفتاد، هشتاد متر بیشتر پیش نرفته بود که سیاهی دیوار انباری که برفی سنگین روی بام نشسته بود جلوشان ظاهر شد که پیوسته برف از آن فرو میریخت. از انبار گذشتند. جاده رو به جهت باد پیچید و آنها در تل برفی فرو رفتند. اما جلوشان کوچهای تنگ میان دو خانه پیدا شد. پیدا بود که این تل برف با باد آمده و پهنای کوچه را گرفته بود و میبایست از میان آن گذشت و بهراستی نیز از تل که گذشتند به کوچه وارد شدند.
در خانه آخر رختهای روی بند آویخته و یخزده بیامان در باد تکان میخورد. دو پیرهن بود ، یکی سرخ و یکی سفید و یک شلوار و مچپیچ و یک دامن. پیرهن سفید بیش از همه تکان میخورد.گفتی میخواهد خود را از بند باز کند و آستینهایش را به شدت به هم میزد.
نیکیتا به پیرهنهای در باد جنبان نگاهی کرد و گفت: تماشا کن چه زنان تنبلی، یا شاید مرده باشه. لباسهای شستهاش رو برای عید هم از رو بند جمع نکرده.
کتاب ارباب و بنده اثر لیو تالستوی با ترجمهی سروش حبیبی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
- نویسنده: لیو تالستوی
- مترجم: سروش حبیبی
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب ارباب و بنده | لیو تالستوی
دیدگاه کاربران