کتاب مردان چوب کبریتی (معماهای شرلوک هلمز 12)

کتاب مردان چوب کبریتی دوازدهمین جلد از مجموعه‌ی ماجراهای شرلوک هلمز نوشته‌ی سر آرتور کانن دویل و ترجمه‌ی سید حبیب الله لزگی توسط نشر ذکر به چاپ رسیده است.

شرلوک هلمز و دکتر واتسون درگیر پرونده ی بسیار مبهم و پیچیده ی آقای هیلتون کیوبیت و همسرش شده اند. هیلتون یک سال پیش با خانم السی ازدواج کرده اند. شرط السی برای ازدواج این بوده که آقای هیلتون هیچ وقت درباره ی گذشته او چیزی نپرسد. زندگی آن ها در کمال آرامش و خوشی سپری می شد تا این که روزی بسته ای به دستشان رسید. داخل بسته کاغذی وجود دارد که روی آن تنها، نقاشی مردان کوچکی دیده می شود که در حال انجام حرکات موزون هستند. خانم السی به محض دیدن این نقاشی بی هوش می شود. آقای هیلتون بسیار متعجب شده و بعد از به هوش آمدن همسرش علت را جویا می شود اما خانم السی سکوت کرده و از او می خواهد که هیچ سوالی در این مورد نپرسد. چند روز بعد دوباره شبیه همان نقاشی های قبلی روی در و دیوار خانه شان دیده می شود و مجددا خانم السی با دیدن آن ها حالش به شدت بد می شود. آقای هیلتون نقاشی مورد نظر را برای شرلوک هلمز می آورد تا شاید او و همکارش دکتر واتسون پرده از این راز برداشته و علت عکس العمل های عجیب خانم السی را متوجه شوند.

مجموعه‌ی شرلوک هلمز با موضوع ماجراها، معماها، پرونده ها و داستانها در سی و شش جلد مختلف برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. شرلوک هلمز یکی از مشهورترین کارآگاهان در ادبیات داستانی انگلستان است که از هوش و ذکاوت بالایی برخودار است؛ طوری که با دیدن ظاهر مردم از شخصیت درونی آن ها آگاه می شود. او با شم کارآگاهی و تیزبینی خود، به کمک دوستش دکتر واتسون پرده از راز جنایات و معماهای پیچیده ای برداشته و حقیقت را آشکار می سازد.

برشی از متن کتاب

آقای کیوبیت گفت: «من به او قول دادم و قول قول است! اگر در این مورد از السی بپرسم، زیر قولم زده ام. به این نتیجه رسیدم که باید خودم این معما را حل کنم.» هلمز گفت: «من با تمام وجود به شما کمک می کنم. بگویید آیا جدیدا غریبه یا مستاجر ناشناسی به نزدیکی خانه ی شما نیامده است؟» آقای کیوبیت گفت: «نه، اما مزرعه دارانی هستند که برای مدت کوتاهی می آیند و می روند.» هلمز گفت: «متاسفانه ما اولین پیام را نداریم. حتما این تصاویر رمزی دارند که باید آن را کشف کنیم. اگر اولی را داشتیم کشف آن آسان تر می شد. بهترین توصیه ی من به شما این است که به نورفولک برگردید و اگر پیام جدیدی آمد آن را برای من بفرستید. هم چنین از شما می خواهم که پنهانی در اطراف خانه تحقیق کنید و از وجود افراد غریبه و جدید باخبر شوید. من در خدمت شما هستم.» آقای کیوبیت رفت و دو هفته بعد دکتر واتسون می خواست از خانه خارج شود که هلمز او را متوقف کرد: «واتسون، امروز صبح از طرف آقای کیوبیت تلگرافی رسیده است و ممکن است همین الان بیاید.» کمی بعد آقای کیوبیت آمد. او لاغر شده بود و نگران به نظر می رسید. نفس عمیقی کشید و گفت: «آقای هلمز، من برای سلامتی همسرم نگران هستم. او ناراحت و افسرده شده است و من قادر نیستم او را در این حالت ببینم. گاهی می خواهد همه چیز را به من بگوید اما در آخرین لحظه پشیمان می شود. امروز برایتان نقاشی های جدیدی آورده ام. اما از همه مهم تر این است که نقاش را دیدم. روی در انباری اولین تصاویر را کشید. انباری خارج از خانه ی ما قرار دارد. من یک کپی از آن را روی این کاغذ کشیدم.» و کاغذی روی میز گذاشت. هلمز گفت: «آفرین، ادامه بده.» آقای کیوبیت گفت: «تصاویر روی در انباری را پاک کردم و دو روز بعد، دوباره این اتفاق تکرار شد. من این بار هم نقاشی را کپی کردم.»  

(کتاب های قاصدک) نویسنده: آرتور کانن دویل مترجم: سید حبیب الله لزگی انتشارات: ذکر