دربارهی کتاب دیروز زیبا بود اثر رولد دال
کتاب دیروز زیبا بود مجموعهی ده داستان کوتاه و خواندنی تحت عناوین "مرگ مرد پیرپیر"، "داستانی آفریقایی"، "یک تکه کیک"، "مادام روزت"، "کاتینا"، "دیروز زیبا بود"، "آنها هرگز پیر نمیشوند"، "مراقب سگ باش"، "تنها این و دیگر هیچ" و "کسی مثل تو" را دربر میگیرد.
هر یک از داستان، شخصیتهایی متفاوت و متمایز از دیگری داشته و با روایت قصههایی زیبا و پر کشش، خواننده را با خود همراه می کنند. به عنوان مثال در داستان "دیروز زیبا بود"، ماجرای شهری جنگ زده را می خوانیم که توسط نیروهای نظامی آلمانی، به منطقه ای مخروبه و ویران تبدیل شده است.
شخصیت اصلی این قصه، یک مرد انگلیسی است که خلبان، هواپیما می باشد و به دنبال اصابت گلوله های آلمانی ها به بدنه ی هواپیما، با کمک چتر نجات، خود را از مرگ حتمی رهایی بخشیده و در زمین های اطراف شهر جنگ زده، به زمین می نشیند. وی مسافت بسیار طولانی ای را تا مرکز این منطقه ی مسکونی می پیماید تا بلکه بتواند از کسی کمک گرفته و خود را به شهر اصلی برساند. اما هیچ کسی را در این مکان نیافته و با کمال ناامیدی پیش می رود تا این که با پیرمردی سرد و بی تفاوت مواجه گشته و روایتی جذاب را خلق می کند.
بخشی از کتاب دیروز زیبا بود؛ ترجمهی شهلا طهماسبی
دیروز زیبا بود
مرد خم شد و قوزک پای خود را مالش داد، قوزک از شدت راه رفتن به قدری ورم کرده بود که استخوان ان دیده نمی شد. بعد راست شد و دور و بر خود را نگاه کرد. دست خود را در جیبش کرد و از پاکت سیگار، یکی بیرون آورد و روشن کرد. با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد و وسط خیابان ایستاد و به اطراف خود چشم دوخت.
با صدای بلند گفت «لعنت بر این شانس، یک نفر باید این طرف ها باشد.» و با شنیدن صدای خود احساس کرد حالش بهتر شده است.
لنگ لنگان به راه افتاد. به خاطر درد مچ پایش روی پنجه راه می رفت. به پیچ بعدی که رسید دریا را دید و جاده ر که از میان خانه های ویرانه پیچ می خورد و از تپه به طرف دریا می رفت. دریا آرام و سیاه بود. در دوردست به وضوح تپه های سرزمین اصلی را دید و فکر تا آن جا حدود دوازده کیلومتری راه است. دوباره خم شد قوزک پایش را مالید و گفت ـلعنت بر شیطان. باید یکی از این ها هنوز زنده باشد.» اما از هیچ جا صدایی نمی امد و چنان سکون و ارامشی بر خانه ها و دهکده حکمفرما بود که گویی از هزار سال پیش آن مکان مرده بود.
ناگهان صدایی خفیف شبیه به کشیده شدن پای کسی به سنگ فرش به گوشش خورد و وقتی سر خود را برگرداند، پیرمرد را دید. پیرمرد کنار یک نهر آب در سایه ی سنگی نشسته بود، عجیب بود که تا آن لحظه او را ندیده بود.
خلبان به پیرمرد گفت «سرت سلامت، Ghia SOU»
یونانی را از اهالی لاریسا و یاتینا گرفته بود.
پیرمرد آرذام سر خود را بلند کرد و چرخاند، اما شانه هایش حرکتی نکرد، ریشی جو گندمی داشت، کلاهی پارچه ای بر سر گذاشته بود و پیراهنی خاکستری و بدون یقه ای تنش بود که راه های باریک سیاه داشت. مانند نابینایی که به طرف چیزی برمی گردد، اما آن را نمی بیند، به خلبان نگاه کرد.
خلبان پرسید «پیرمرد، از دیدنت خوش حالم، تو این دهکده کس دیگری نیست؟»
جوابی نیامد.
خلبان کنار نهر نشست تا مچ پایش را کمی استراحت دهد. به پیرمرد گفت «من اینگلس هستم، خلبانم، هواپیمایم تیر خورده و با چتر نجات پایین آمده ام، تو اینگلسوس هستی.»
بعد سکوت برقرار شد، پیرمرد گویی در خواب حرف می زد. «آن ها تمام مدت می آیند، Germanoi (آلمانی ها) تمام مدت می آیند.» صدایش بی احساس بود. سرش را به طرف آسمان برد و بعد برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. «اینگلس، آن ها امروز هم دوباره می آیند، به زودی دوباره می آیند.» نشانی از نگرانی در صدایش نبود. هیچ نوع احساسی نداشت. اضافه کرد. «نمی فهمم که چرا آن ها می آیند سراغ ما.»
خلبان گفت «شاید امروز دیگر نیایند، دیگر دیر وقت است. فکر می کنم امروز کارشان تمام شده.»
پیرمرد گفت «اینگلس نمی فهمم چرا آن ها می آیند سراغ ما. این جا که دیگر کسی نیست.»
خلبان گفت «من دنبال یک نفر می گردم که قایق داشته باشد و بتواند مرا به سرزمین اصلی ببرد. الان تو دهکده کسی قایق دارد؟...
کتاب دیروز زیبا بود اثر رولد دال با ترجمهی شهلا طهماسبی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب دیروز زیبا بود؛ نشر مرکز
مرگ مرد پیرپیر
داستانی آفریقایی
یک تکه کیک
مادام روزت
کاتینا
دیروز زیبا بود
آن ها هرگز پیر نمی شوند
مراقب سگ باش
تنها این و دیگر هیچ
کسی مثل تو
- و داستانهای دیگر
- نویسنده: رولد دال
- مترجم: شهلا طهماسبی
- انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب دیروز زیبا بود | رولد دال
دیدگاه کاربران