درباره کتاب یه چیزی بگو
صحبت کردن برای ما شاید برخی مواقع کاملا غیرممکن شود. گاهی اوقات با اضطراب و ترسی بیاندازه مواجه میشویم که نمیتوانیم از آن با کسی سخن گفته و سنگینیاش را از قلبمان بیرون بکشیم. گاهی اوقات، زندگی ما را فلج میکند و ما تحتتاثیر سختیها، بیداریو خوابمان با ترسپر میشود اما هنوز هم نمی توانیم در موردشان با هیچ کس صحبت کنیم. ولی آیا آدم قابل اعتمادی را برای اینکه با او صحبت کنیم، داریم؟ شخصیت اول این داستان، دختر نوجوانی به نام ملیندا، دقیقا همینطور است. او که دوران دبیرستان خود را میگذراند، همۀ همکلاسیهایش از او متنفرند. هیچکس با او حرف نمیزند، مگر اینکه بخواهند او را مسخره کنند. زندگی او اینطور نبود، همهچیز از شبی بعد از یک مهمانیِ تابستانی شروع شد که بهترین دوستاش میفهمد که ملیندا پلیسها را خبر کردهاست.
بعد از این جریان از او متنفر میشود و ملیندا بهترین دوستش را از دست میدهد. آن شب، زمانی بود که جریان زندگیاش تغییر کرد و او دیگر با کسی دربارۀ چیزی صحبت نمیکند، حتی پدر و مادرش که از وضعیت نمراتش اصلا راضی نیستند و ملیندا نیز نمیتواند توضیح بدهد چرا. درنهایت ملیندا در موقعیتی قرار میگیرد که میفهمد باید صدایش را پیدا کند و باید حرفی بزند، و با وجههای از شخصیت خود آشنا میشود که تا بهحال با آن غریبه بودهاست. و او شروع به صحبت میکند. این داستان، روایتی قدرتمند در مورد یادگیری پذیرفتن چیزهایی است که نمی توانید تغییر دهید و قدرتی درونی پیدا کنید تا در رنجها و سختیها برای دفاع از خودتان، صحبت کنید.
برشی از متن کتاب یه چیزی بگو
ریچل با من توی دستشوییه. تصحیح میکنم. راشل با من توی دستشوییه. اون اسمش رو تغییر داده. راشل از وقتی با شاگردای خارجی مهمونِ مدرسه نشستوبرخاست کرده یاد ریشههای اروپاییش افتاده و ادعای میراث اروپاییش رو کرده. فقط پنج هفته از آغاز مدرسه گذشته و اون میتونه به زبان فرانسوی فحش بده. حالا هم جورابشلواریهای سیاهی میپوشه که بالاشون کش سفتشده دارند. باورم نمیشه ریچل بهترین دوستم بوده. توی دستشوییام و تلاش میکنم لنز چشم راستم و بگذارم. خانم زیر چشمهایش ریمل میماله تا خسته و داغون به نظر برسه. اول میگم بزنم به چاک تا مبادا دوباره چشمم بزنه، ولی معلم انگلیسیمون، خانم مودراز، در راهرو گشت میزنه درحالی که یادم رفته بود برم سر کلاسش. من: «سلام؟» راشل مِنومِن میکنه و جوابم رو نمیده حالا چی؟ میخوام خونسردیم رو تماموکمال حفظ کنم، مثل اینکه اصلا چیزی اتفاق نیفتاده.
به یخ فکر کن. به برف فکر کن. من: «اوضاع چطوره؟» در حالی که تلاش میکنم لنز چشمم رو بگذارم سرجاش، با تصویر خودم در چشمم حرف میزنم. در نهایتِ خونسردی. راشل:« اِی.» ریمل به چشمش میزنه و اونقدر چشمش رو میماله که صورتش هم ریملی میشه. نمیخوام ادای خونسردها رو دربیارم. میخوام گردنش رو بچسبم و تکونش بدم و سرش جیغ بکشم تا باهام مثل یه آشغال رفتار نکنه. اون حتا به خودش زحمت نمیده حقیقت رو بدونه ـ این چهجور رفیقیه؟ لنز چشمم تا نصفه رفته زیر پلکم. اشک چشم راستم رو پُر کرده. من: «آخ.» راشل «صدای فینی در میآره. از آینه فاصله میگیره، سرش رو به چپ و راست حرکت میده. درهمبرهمیِ صورت سیاهشدهش رو که شبیه کثافت زدن یه غاز به صورتش شده تحسین میکنه و به فرانسه میگه): pas mal.» یه سیگار شکلاتی بین لبهاش میگذاره.
خرید کتاب یه چیزی بگو
کتاب یه چیزی بگو اثر لاوری هالس اندرسُن و ترجمه ی حمیدرضا صدر توسط نشر چشمه منتشر شده است. برای مشاهده و خرید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب یه چیزی بگو
دیدگاه کاربران