معرفی کتاب پیچ نوشته زهرا شاهی
زهرا شاهی در رمان پیچ به داستان یک زن می پردازد. تفسیر یک زن از خودش، زندگی و محیط اجتماعی ای که گاه و بی گاه در ذهن اش او را به کنجی می کشاند و چاره ای ندارد جز اینکه خودش را از حال به گذشته ببرد. شخصیت اصلی داستان شاید همان آدم عادی روبروی ما باشد که رفتارش را دوست داریم. یا ممکن است حتی خود ما باشیم که طوری رفتار می کنیم که دیگران دوست دارند.
برشی از متن کتاب پیچ
می خندیم. تازه دارم احساس خواهر بزرگتر بودن را کشف می کنم. بر می گردد کمی نگاهم می کند و یک دفعه می گوید "همیشه فکر می کردم بی عرضه ای، فقط زورت به من می رسه." احساس خواهر بزرگتر بودنم دمر می شود تو هونگ و زیر دسته هونگ پودر می شود. می دانسته. همیشه می دانسته من چقدر بی عرضه ام. حتما از همان وقتی که تو بالکن خانه ی مامان جان، دختره به مان گفت بی تربیت... دوست دارم پاک کن بردارم و تمام ذهنیات مزخرفی را که در مورد من دارد پاک کنم و فقط جمله ی " آفرین، حقش بود." را بگذارم بماند. بی عرضه. لیاقتم همین است. همه جا بی عرضه ام. بی عرضه ام که تو موسسه از پس هر کاری برمی آیم و همه را هم سر وقت و بی نقص تحویلشان می دهم. بی عرضه ام که بلد نیستم از زیر کار در بروم و مثل این چند روز هر وقت عشقم کشید کار را تعطیل کنم و تو بازی پرتاب قورباغه برای خودم امتیاز جمع کنم و بروم مرحله ی بعد. واقعا بی عرضه ام.
چند تا مغازه ی دیگر را هم بالا پایین می کنیم. بالاخره از آخری یک چیزی می خرد و از فروشگاه می زنیم بیرون. من مدام به دست های سحر نگاه می کنم چه قدر بی عرضه ام که هیچ وقت به دست هایش درست و حسابی نگاه نکرده ام. کنج پاساژ یک رستوران فست فود بهمان چشمک می زند و اول سحر را و بعد من را پشت سر سحر می کشاند سمت خودش. فضا کم نور است و دیوارهایش تیره و میزهایش گرد و کوچک/ تقریبا نصف میزها پر است. پشت یکیسان نی نشینیم. سحر دستمال مرطوبی در می آورد و دست هایش را تمیز می کند. بعد آینه اش را در می آورد و خودش را چک می کند. زل می زنم تو صورتش؛ جوش قلمبه ی نوک دماغ. حتا وقتی کنکور داشت برایم مهم نبود قبول می شود یا نه.
(کتاب های قفسه آبی 116) نویسنده: زهرا شاهی ناشر: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب پیچ | زهرا شاهی
دیدگاه کاربران