معرفی کتاب گاوهای برنزی
رمان حاضر، روایتی است از جنگ و اشغال و درگیری؛ روایتی از مردمانی که از ظلم و ستم بیگانگان به ستوه آمده اند و برای حفظ سرزمین خود به دنبال راه چاره اند. جامعه ی سلطان زاده در این کتاب، جامعه ای است که مسئولان حکومتی هیچ قدرتی از خود ندارند و در حقیقت کشور توسط بیگانگان اداره می شود.
نویسنده اصالتا اهل افغانستان است که بعد از جنگ به ایران مهاجرت کرد. او جنگ و ویرانی کشورش را دیده و آثار آن را از نزدیک حس کرده است؛ بنابر این می توان اظهار داشت جلوه هایی از تاریخ معاصر در رمان او به تصویر کشیده شده و تنها به شنیده ها در باب جنگ اکتفا نکرده است. درون مایه داستان، اجتماعی با سبک رئالیسم جادویی است؛حوادث و شرایط بحرانی پیش آمده در داستان حقیقی بوده و شخصیت های آن تماما تحت تاثیر شرایط اجتماعی و بعضا اقتصادی هستند.
از دیگر عناصر موجود در گاوهای برنزی می توان به بی مکانی آن اشاره کرد؛ مکان جغرافیایی داستان مشخص نیست، اما جایی شبیه افغانستان است و نویسنده تنها اطلاعاتی از حوادثی که در آن به وقوع می پیوندد را به مخاطب ارائه داده است. از این جهت خواننده در اثنای ماجرا دائم در پی مکانِ مورد نظر نویسنده است، این بدین معناست که نویسنده به خوبی ذهن جستجوگر خواننده را تحریک کرده است.
از دیگر عواملی که بر جذابیت داستان می افزاید، توصیف دقیق ویرانی ها، بی عدالتی ها، ظلم ها و ناتوانی انسان هاست که تصویری زنده را مقابل دیدگان مخاطب ترسیم می کند و او را با روند ماجرا همراه می سازد. حمله ی یک گاو، سرآغاز ماجراست؛ در ظهر تابستان، گاوی وحشی به نیروهای اشغال گر حمله ور می شود که در همین حین، مردی ناپدید می شود وهمسرش در جستجوی اوست که همزمان وقایع مختلفی را از نظر می گذراند... .
برشی از متن کتاب گاوهای برنزی
" « من برای بردن همان مدارک آمده ام. مدتی است منتظر هستم چون کسی در خانه نبود.» « نگفتید چه مدارکی؟» « مقداری دست نوشته و جزوه ... شب نامه ها. باید در جایی مخفی کرده باشد. آن ها را به من بدهید. چون هر آن ممکن است منزل شما را بازرسی کنند. » زن گفت:« بعید می دانم چنین چیزهایی نزد او باشد.» « بعید ندانید خانم. یک بار بروید و لوازم ایشان را بپالید. من جلوِ همان کافه چشم به راهتان می مانم.» جوانک به سوی سر کوچه به راه افتاد. زن سر بیرون آورد و رفتنش را تماشا کرد. پرهیب جیپ در سایه ی بعد از ظهر هنوز آنجا بود.
زن دروازه را بست و برگشت. کتاب های پسرش در قفسه نامنظم چیده شده بودند. نشان گر شلختگی ذهن جوانی که به ده ها موضوع گیر باشد. شب نامه ها را باید در بین کاغذها و دفتر ها جست.؛ زن سراغ آن ها رفت. راحت تر می توانست پیدای شان کند. چون منظم تر از کاغذ پاره های دیگر نشان می دادند مگر این که ... زن مکث کرد. با خود گفت:« درست است که ما فرزندانمان را نمی شناسیم، ولی بهتر از همه دیگران می شناسیم شان. » از پله های زیرزمین پایین رفت، همان جا که پسرش در بازی های دوره ی کودکی، در آن جا پنهان می شد. کاغذها را پیدا کرد.
نویسنده: محمدآصف سلطان زاده ناشر: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب گاوهای برنزی | سلطان زاده
دیدگاه کاربران