کتاب علاءالدین و چراغ جادو و 24 داستان دیگر، جلد چهارم از مجموعه ی 133 داستان دوست داشتنی دنیا اثر و تصویرگری سارا کورتلود، ویکتوریا پارکر، سوزانا دیویدسون و دیگران و ترجمه ی محبوبه نجف خانی توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.
در این جلد از مجموعه 25 داستان از قصه های مختلف از اقصی نقاط دنیا گردآوری و مورد بازنویسی قرار گرفته اند. در داستان علاءالدین و چراغ جادو که از کتاب هزار و یک شب برگزیده شده است، داستان پسری به نام علاء الدین که پدر خود را از دست داده و با مادر پیرش به سختی و در فقر امورات زندگی را می گذراند، آمده است. پس از درگذشت پدر علاءالدین، شخصی که خود را عموی او و تاجر معرفی می کند، خودش را به آن ها رسانده و از علاءالدین می خواهد با او به سفر و تجارت بپردازد؛ اما غافل از این که پیرمرد نه تنها عموی علاءالدین نیست، بلکه جادوگری مکار است. جادوگر می خواهد به ورودی غاری دست پیدا کند که چراغ جادو در آن قرار دارد و به این دلیل علاءالدین را به همراه خود می برد، چون می داند کسی که به غار محل اختفای چراغ دست پیدا کند برای همیشه در آن جا اسیر می ماند. علاءالدین و جادوگر به ورودی غار می رسند و ... .
در هر یک از 5 جلد از مجموعه ی 133 داستان دوست داشتنی دنیا، تعدادی داستان و افسانه از فرهنگ ها و کشورهای مختلف دنیا از بزرگترین نویسندگان داستان گردآوری و مورد بازنویسی قرار گرفته اند. این داستان ها از آثار نویسندگانی مانند برادران گریم، هانس کریستین اندرسن، اسکار واید، ازوپ، شارل پرو و ... ، همچنین افسانه هایی از کشورهای آلمان، یونان، نروژ، چین، ژاپن و برخی دیگر از کشورها و کتاب های کهنی مانند هزار و یک شب انتخاب شده اند. در کنار داستان های کتاب تصویرگری جذاب و چشم نواز این مجموعه به زیبایی آن افزوده است. این مجموعه برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.
فهرست
شرق آفتاب و غرب مهتاب شمشیر در سنگ شنل قرمزی کوچولو شوالیه گوین و بانوی نفرتانگیز شیر و موش شیرینی زنجبیلی آدمکی صندوقچه ی پاندورا طالبی سحرآمیز طلای پری ها عروسی موش علاء الدین و چراغ جادو علی بابا و چهل دزد بغداد غاز طلایی غازی که تخم طلا می گذاشت غول خودخواه غولی که هویج ها را می شمرد فلوت زن شهر هاملین فندک جادویی قالیچه ی پرنده قوهای وحشی کفش های قرمز کفش های شاهزاده خانم ها کلی باهوش کوتوله ها و کفشدوز
برشی از متن کتاب
شرق آفتاب و غرب مهتاب افسانه ی نروژی در سرزمین های دورافتاده ی شمالی، جایی که زمین پوشیده از برف است، زن و شوهر فقیری در کلبه ای سنگی و کوچک زندگی می کردند. آن ها هفت پسر و شش دختر داشتند. کوچک ترین دختر مهربان تر از خواهرها و برادرهایش بود. شبی، همه ی افراد خانواده دور آتش کنار هم نشسته بودند و به صدای زوزه ی باد گوش می دادند که یک دفعه صدای در آمد. پدر گفت: «چه کسی توی این هوای سرد بیرون آمده؟» و رفت و در را باز کرد. پشت در، خرس بزرگی روی پاهایش ایستاده بود. پدر از وحشت زبانش بند آمد. خرس گفت: «نمیخواهم به کسی صدمه بزنم. می دانم خانواده فقیری هستید. آمده ام به شما پیشنهادی بکنم. اگر دختر کوچکتان را به من بدهید، در عوض، ثروتمندتان می کنم و قول می دهم به خوبی از او مراقبت کنم.» پدر گفت: «نه، نمی توانم این کار را بکنم. او برای من با ارزش تر از تمام گنج های دنیاست. اما بگذارید از خودش بپرسم.» پدر رفت و حرف های خرس را برای دختر کوچکش بازگو کرد. دختر با صدای بلند گفت: «نه، قبول نمی کنم.» اما بقیه ی اعضای خانواده راضی اش کردند که قبول کند و به او گفتند که خرس به نظر مهربان می آید و آن ها خیلی به این پول احتیاج دارند. پس، دختر موهایش را شانه کرد و کت پشمی اش را پوشید و با خرس رفت. خرس گفت: «پشتم سوار شو و پشم هایم را محکم بگیر.» دختر همین کار را کرد و خرس در زیر آسمان پرستاره ی شب به راه افتاد. آن ها از دشت ها و رودخانه ها گذشتند و از میان جنگل های انبوه عبور کردند و به کوه های ناهموار و صخره ای رسیدند. پایین کوه، در میان تخته سنگ ها، دری مخفی بود. خرس سه ضربه به در زد. در باز شدو آن ها وارد قصری شدند. قصر اتاق های زیادی داشت که به رنگهای طلایی و نقره ای می درخشیدند. در گوشه ای، انواع و اقسام غذاهای خوشمزه روی میز بزرگی چیده شده بود. خرس زنگوله ای نقره ای به دختر داد و گفت: « این زنگوله ی نقره ای را بگیر و هروقت به چیزی احتیاج داشتی زنگ بزن.» و آرام از آن جا رفت. دختر اول پشت میز نشست و غذا خورد. وقتی سیر شد، زنگوله ی نقره ای را به صدا درآورد. دریک چشم به هم زدن، خود را در اتاقی گرم و روی تخت خوابی دید که دورتادور آن پرده های ابریشمی داشت. دختر به قدری خسته بود که فوری دراز کشید و پتو را روی خودش انداخت و می خواست بخوابد که یک دفعه دید خرس آمد و پایین تخت او روی زمین دراز کشید و خوابید. اما صبح که بیدار شد، اثری از خرس ندید. دختر زنگوله ی نقره ای را به صدا درآورد و صبحانه اش آماده شد. بعد از صبحانه، خوشحال و خندان در اطراف قصر گردش کرد. از این ماجرا چندماه گذشت. دختر هیچ کمبودی نداشت و هر روز به گوشه و کنار قصر سرک می کشید. اما تنهایی عذابش می داد، چون که خرس را خیلی کم می دید و دلش هم برای خانواده اش تنگ شده بود. برای همین، خرس به دختر پیشنهاد کرد که او را به خانه ی پدرش ببرد اما به او هشدار داد: «فقط یادت باشد با مادرت تنها نمانی. اگر خواست با تو حرف بزند، با او جلوی همه حرف بزن وگرنه بدبختی به ما رو می کند.» دختر قول داد و آن ها به راه افتادند. ..
(کتاب های زعفرانی) - (133 داستان دوست داشتنی دنیا) بازنویسی و تصویرسازی: سارا کورتلود، ویکتوریا پارکر، سوزانا دیویدسون مترجم: محبوبه نجف خانی ناشر: زعفران
نظرات کاربران درباره کتاب علاءالدین و چراغ جادو و 24 داستان دیگر
دیدگاه کاربران