کتاب هالت در خطر مرگ از مجموعه ی جنگاوران جوان (جلد 9)، اثر جان فلنگن با ترجمه ی مسعود ملک یاری از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.
هالت، ویل و هوراس برای سرکوب باقی مانده ی فرقه ی آلسیاس که سبب ایجاد رعب و وحشت بین مردم کلانمل شده، راهی آن جا می شوند تا سردسته ی این فرقه که راهزن قهاری به نام تنیسان است را یافته و این جریان را خاتمه دهند. اما ظاهرا رنجرها کمی دیر به کلانمل رسیده بودند و تنیسان گریخته بود. ویل بعد از تلاش های فراوان مخفیگاه او را یافته و همراه دو دوست دیگرش راهی آن جا می شوند. آن ها برای رسیدن به مخفیگاه تنیسان مجبور می شوند از مسیری پرخطر و مخوف در جنگل عبور کنند. بعد از طی مسافت زیادی و نزدیک شدن به گروه راهزن ها، یکی از نگهبانان تنیسان، متوجه حضور آن ها شده و درگیری بین رنجرها و راهزن ها به وجود می آید. در این درگیری هالت توسط تیری زهرآگین به شدت مجروح می شود. ویل و هوراس به سختی هالت را از مخمصه دور کرده و در منطقه ای امن پناه می گیرند. اما نفوذ زهر به بدن هالت، باعث ضعف و بی حالی شدیدش می شود. ویل که وابستگی شدیدی به استادش، هالت دارد؛ نمی تواند دست روی دست گذاشته و شاهد جان دادن او باشد. ویل می داند که پزشکی قهار به نام مالکوم در سرزمین مکینداو زندگی می کند که با انواع زهرها و پادزهرها آشنایی دارد بنابراین تصمیم می گیرد تا با اسبش به سوی مکینداو تاخته و با آوردن مالکوم جان هالت را نجات دهد ... آیا ویل می تواند به مکینداو رسیده و مالکوم را بیابد؟ آیا هالت با وجود سم زیادی که وارد بدنش شده می تواند تا بازگشت ویل مقاومت کند؟
ویل در قلعه ی ردمونت که محل نگهداری کودکان بی سرپرست است بزرگ شده و با رسیدن به سن پانزده سالگی برای این که یک رنجر شود نزد استاد بزرگ این حرفه که هالت نام دارد رفته تا آموزش های لازم را ببیند. سرزمین آرالوئن به پنجاه منطقه تقسیم شده و برای حفاظت از هر منطقه رنجری به آن جا فرستاده می شود. هالت مدت ها قبل به کلانمل رفته تا فرقه ی آلسیاس که با حیله گری به غرات اموال مردم می پرداختند را نابود کند و اکنون بعد از مدت ها سر و کله ی باقی مانده ی اعضای این فرقه دوباره پیدا شده است.
برشی از متن کتاب
او برای گرفتن تصدیق به هالت نگاه کرد، هالت سر تکان داد و گفت: «فکر کنم باید با تو موافقت کنم، احتمالا این تعقیب و گریز خیلی اتفاقی پیش اومده و از شواهد پیداست اون ها نمی دونن که تنیسان و یارانش جلوتر از اون ها هستن.» هوراس که گیج و منگ دستش را روی سطح شنی و صخره ای جاده می کشید پرسید: «یعنی اون ها این جای پاهارو ندیدن؟» هالت لبخند کمرنگی تحویل او داد و پرسید: «مگه تو تونستی ببینی؟» هوراس باید اعتراف می کرد که اگر دو رنجر همراهش نبودند و به فرسودگی ها و جای پاها اشاره نمی کردند او هرگز نمی توانست متوجه آن ها شود. سرش را به نشانه ی نه تکان داد. هالت گفت: «اسکاتلندی ها اصلا در ردیابی ماهر نیستن.» و به ویل اشاره کرد که دوباره سوار شود و خودش هم روی زین آبلارد پرید. هوراس پرسید: «خب پس اگه دنبال تنیسان نیستن، اینجا چه کار می کنن؟» ـ حدس من اینه که اون ها یه گاودزدی غافلگیرانه توی آرالوئن رو ترتیب می دن. چند تا روستای کوچیک در نزدیکی مرز وجود داره و اون ها دارن مستقیم به سمت یکی از اون ها می رن. ویل پرسید: «اگه واقعا همین طور باشه ...» هالت نگاه خیره ی خود را به او دوخت و گفت: «اگه این طور باشه باید منصرفشون کنیم. که البته خودش کلی زحمت داره.» زمانی که آن ها گذرگاه کلاغ سیاه را پشت سر گذاشتند و بلاخره وارد خود آرالوئن شدند، هدف گروه اسکاتلندی کاملا برایشان معلوم شد. گروه تنیسان به سمت شرق تغییر جهت داده بودند، اما آن ها همچنان از راه های جنوبی استفاده می کردند. گروه شورشیان تقریبا بلافاصله پس از ورود به آرالوئن به سمت غرب حرکت کرده بودند و مسیرشان نود درجه با مسیر بیگانگان تفاوت داشت. هالت زمانی که پیش خود نشانه های روی زمین را تفسیر می کرد، اهی عمیق کشید. او اول سمت جنوب شرقی نگاه کرد، کمی مکث کرد و بعد سر آبلارد را با بی میلی به جانب راهی که شورشیان در پیش گرفته بودند کج کرد. گفت: «نمی تونیم اون ها رو به حال خودشون بذاریم. باید اول سراغ اون ها بریم و بعد برگردیم و دنبال تنیسان بگردیم.» ویل پرسید: «محلی ها نمی تونن از پسشون بربیان؟» ویل نمی خواست به این دلیل که ممکن بود اسکاتلندی ها چند تا گاو بدزدند، از دنبال کردن تنیسان و یارانش دست بکشد. هالت با بیزاری سر تکان داد: «ویل این گروه تقریبا خیلی بزرگه. شاید پانزده یا شانزده مرد مسلح باشند. اون ها مطمئنا به یه مزرعه کوچیک که فقط دو یا سه مرد ازش مراقبت می کنن حمله می کنن. اون ها مردها رو میکشن و جنازه ها و ساختمان ها رو به آتش می زنن و گاوها و گوسفندها رو غارت می کنن. تازه اگر سرحال باشن زن ها رو هم مثل برده با خودشون می برن.» هوراس پرسید: «و اگر سر حال نباشن؟» هالت به سردی جواب داد: «اون ها رو هم می کشن. شما می خواین اجازه بدین که تموم این اتفاق ها بیفته؟» هر دو مرد جوان سرهایشان را به علامت مخالفت تکان دادند. هر دو بار دیگر صحنه ی کلبه ی سوخته ای که دیده بودند و به یاد آوردند. ویل که چهره اش از خشم سرخ شده بود گفت: «بیاین بریم دنبالشون.»
(پرفروش ترین به انتخاب نیویورک تایمز) نویسنده: جان فلنگن مترجم: مسعود ملک یاری انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب هالت در خطر مرگ (جنگاوران جوان: کتاب نهم)
دیدگاه کاربران