معرفی کتاب قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی
ناتالی در کلاس هفتم درس می خواند و در مدرسه اوقات خوشی را با دوستش توئیگ می گذراند، تا این که مشکلی در خانه پیش می آید! مادر ناتالی که گیاه شناس است، به تازگی رفتاری مرموز و عجیب از خود بروز می دهد، او بیشتر اوقات خود را در اتاقش می گذراند و دلش می خواهد تنها باشد.
پدر ناتالی روانکاو است و مدام به او گوشزد می کند که به مادرش فرصت تنها بودن و استراحت بدهد. اما ناتالی از وضعیت پیش آمده نگران است و دوست دارد به روزهای گذشته برگردد، روزهایی که مادرش با اشتیاق و شور زیادی کار می کرد و با او و پدر وقت می گذراند.
یک روز به طور اتفاقی در کتابی که مادرش آن را نوشته، مطلبی در مورد گل هایی معجزه آسا و جادویی به نام ارکیده های آبی لاجوردی می خواند و با خود فکر می کند شاید اگر مادرش را به دیدن آن گل ها در کشور دیگری ببرد، حالش خوب شود؛ اما ناتالی و خانواده اش پول کافی برای این سفر ندارند. ناتالی تصمیم می گیرد در مسابقهای با عنوان نجات تخم مرغ که از طرف مدارس برگزار می شود شرکت کند و با بردن جایزهی مسابقه که مقداری پول است، مادرش را به این سفر ببرد. او در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند.
برشی از متن کتاب قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی
همان طور که انتظار می رفت، بیشتر طرح های توئیگ برای نجات تخم مرغ درست از آب د نیامدند، ولی خودش اصرار داشت تا جایی که می تواند طرح بدهد و همهی طرح ها را هم امتحان کنیم. من و داریا و توئیگ دیروز تا دیر وقت ماندیم مددسه و کلی تخم مرغ را چسب زدیم و شکستیم. آخرش به شش طرح رسیدیم که اگر ازم بپرسید، نتیجهی تاثیرگذاری بود. داریا گفت: "مطمئن نیستم که این جواب بده." داشتیم آخرین ریزه کاری های تخم مرغ پفی را انجام می دادیم.
خلال دندان ها را فرو می کردیم توی مارشمالوهای گنده. تخم مرغ پفی، تخم مرغی بود که چند تا مارشمالوی بزرگ و خلال دندان و تکه های شکلات وصل می شد بهش. مطمینم وقتی توئیگ گرسنه بوده، این ایده به ذهنش رسیده. یکی از خلال دندان ها از جا در رفت و داریا گفت: "خلال دندون ها هِیمی شکنن." توئیگ با همان قیافهی گربهی خواب آلود به داریا چشم غره رفت، انگاراین حرف یک توهین یود.
داریا دیگر چیزی نگفت. ساعت ها نشستیم و ابتکاراتمان را سر هم بندی کردیم و تا آخر شب برنگشتیم خانه. من اصرار داشتم امروز صبح زودلگبریم مدرسه، با این که شنبه بود. یک نقشه کشیدیم و اعتراف کنم یک جورهایی خیلی هیجان زده شدم. قدم 1: مشاهده. ما فقط یک ماه وقت داریم. اگر تعطیلات را هم حساب،کمتر از یک ماه. پس باید تست تخم مرغ ها را زودتر تمام کنیم. قدم 2: سوال:کِی می توانیم طرح های نهایی مان را با انداختن تخم مرغ از پنجرهی طبقهی سوم تست کنیم؟ قدم 3: تحقیق علمی.
میکیلا به همراه دوستانش در دومین تیم والیبال دخترهای مدرسه، این هفته برای متحد کردن دانش آموزان، مدرسه را گذاشتند روی سرشان، تا همه بفهمند روزشنبه توی مدرسه یک مستبقهی والیبال برگزار می شود. من برنامهی مسابقه را دو بار توی اینترنت بالا و پایین کردم. پس مدرسه روز شنبه باز است و ما راحت می توانیم وارد شویم و یواشکی خودمان را برسانیم به کلاس های طبقهی سوم. قدم 4: فرصیه. البته من انتظاراتم را مدیریت می کنم، ولی مطمئنم دست کم دو تا از شش تا طرح نجات تخم مرغ بالاخره کار می کند. ما احتمالا باید تصمیم بگیریم کدام طرح از همه بهتر است.
قدم 5: روش: 1-توئیگ جمعه شب خانهی ما می خوابد و بابا صبح ما را می رساند مدرسه تا مسابقه را ببینیم و نشان بدهیم که مدرسه مان چه روحیهی متحدی دارد و غیره و غیره. 2-داریا را توی مدرسه می بینیم و منتظر می مانیم بازی که شروع سد، حواس همه پرت شود. بعد به بهانهی دستشویی رفتن، از سالن ورزش بیرون می رویم. 3-یواشکی می رویم طبقهی سوم، کلاس آقای نیلی. 4-تخم مرغ ها را از پنجره می اندازیم پایین. 5-یواشکی می رویم توی حیاط تا ببینیم کدام تخم مرغ نجات پیدا کرده. 6-ریخت و پاش ها را تمیز می کنیم و قبل از پایان بازی، فرار می کنیم؛ قبل از این که کسی بفهمد. اگر همین یک ماه پیش یکی بهم می گفت دلم می خواهد ساعت 8 صبحِ شنبه توی مدرسه باشم، می خندیدم و می گفتم...
نویسنده: تای کلر مترجم: راضیه خشنود انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب قلب، تخم مرغ و همه ی چیزهای شکستنی
دیدگاه کاربران