کتاب موسی (ع) و دو دختر جلد دوم از مجموعه ی قصه های پیامبران بازنوشته ی لاله جعفری با تصویرگری فاطمه رادپور توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
در این کتاب کودکان بخشی از داستان زندگی حضرت موسی (ع) را می خوانند که در آن به دوران جوانی زندگی ایشان پرداخته می شود همزمان با زندگیش در قصر فرعون، تا این که از ظلم و ستم فرعون و اطرافیانش خسته و ناراحت می شود و تصمیم می گیرد؛ از مصر برود و خود را به شهر مدین برساند. خسته و گرسنه به آنجا می رسد و مردمی را می بیند که برای بردن آب از چاه به نزدیکی چاهی آمده اند، حضرت موسی (ع) در میان آن ها دو دختر جوان که از گوسفندان خود مراقبت می کنند و منتظر هستند اطراف چاه خلوت شود تا بتوانند از آن آب بردارند را می بیند؛ و تصمیم می گیرد به کمک آن ها برود و برایشان از چاه آب بیاورد. پس از مدتی دختر چوپان پیش موسی بر می گردد و به او می گوید که پدرشان، حضرت شعیب (ع) می خواهد از موسی تشکر کند و به او انعامی بدهد؛ موسی با دختر همراه می شود و ... . تصاویر زیبای کتاب را فاطمه راد پور به تصویر کشیده و این اثر برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.
قصه های پیامبران نام مجموعه ای است که در آن داستان هایی از زندگی پیامبران الهی برای کودکان به زبانی ساده و نثری دل نشین بازنویسی شده است. اندازه ی کوچک کتاب و متون کم آن در کنار تصاویر جذاب و رنگی شیوه ی جدیدی در این نوع از کتاب ها محسوب می شود.
برشی از متن کتاب
قصر فرعون مثل همیشه پر از هیاهو بود. فرعون، مردم را شلاق می زد و مجبورشان می کرد بار های سنگینی را جابجا کنند. او از آزار دادن لذت میبرد و از دوستی و محبت هیچ خوشش نمی آمد. موسی جوان هم که در قصر زندگی می کرد، هیچ خوشحال نبود. آنقدر از دیدن زورگوییهای فرعون غصه خورد که سرانجام روزی، قصر را ول کرد و رفت. رفت و رفت تا به شهر مدین رسید. مردم دور چاه آبی جمع شده بودند تا کوزه های شان را از آب پر کنند و آب را به گوسفندان شان بدهند. موسی که خسته و گرسنه بود، رفت گوشهی و آن ها را تماشا کرد. ناگهان دو دختر را دید. دخترها دنبال گوسفندان شان می دویدند تا آن ها را دور هم جمع کنند تا یک وقت گم و گور نشوند. کار سختی بود. گوسفندها از زیر دست و پای دخترها به این طرف آن طرف می دویدند. دخترها کلافه شدم و نمی دانستند با آن ها چه کار کنند. ناگهان موسی جلو رفت و گفت: «کمک نمی خواهید؟ برای کار به این سختی، کس دیگری را ندارید؟» یکی از دخترها گفت: «پدرمان پیر و ناتوان است. مجبوریم ما به جایش این جا بیاییم.» دختر دیگر گفت: «چیزی نیست. صبر میکنیم این مردها کوزه های شان را پر کنند، بعد ما جلو می رویم. گوسفندان مان خیلی تشنه اند.» موسی دیگر صبر نکرد. کوزه ی آن ها را گرفت چند بار برای شان آب آورد و همه گوسفندها را سیراب سیراب کرد. دختر ها خوشحال شدند. از موسی تشکر کردند و رفتند. موسی گرسنه و خسته بود. چیزی برای خوردن نداشت. زیر سایه درخت سبزی نشست و دعا کرد: «خدایا گرسنه ام. خسته ام؛ تنهای تنهایم. کمکم کن خدایا من!»
(کتاب های فندق) بازنوشته: لاله جعفری تصویرگر: فاطمه رادپور انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب موسی و دو دختر (قصه های پیامبران 2)
دیدگاه کاربران