کتاب ترکیب بندی در سرخ نوشته مهام میقانی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب روایتی نفسگیر از زندگی آدمهایی است که با آرامش بیگانهاند و آسودگی با زندگی آنها، فاصلهای از زمین تا آسمان دارد. داستان، در رابطه با داوری جوان است که در لیگ دسته دوم فوتبال سوت میزند و بیپولی و بد بیاری آنقدر به او فشار آورده که با همخانهاش نقشه سرقت از سوپرمارکت صاحبخانه سابقش را پی ریزی میکند. آنها مدتها برای این سرقت برنامهریزی میکنند اما در روز موعود، سرقت مسلحانه آنها، آنطور که خودشان انتظارش را داشتهاند پیش نمیرود و ناچار میشوند تهران را ترک کنند و به شهر کوچکی در شمال کشور پناه ببرند. آنها در زندگی جدیدی که برای خود ساختهاند، با زوجی جوان و مجرم که فراری اند و هویت جدیدی برای خود دست و پا کردهاند آشنا میشوند. داستان این کتاب، شروع جذاب و امیدوارکنندهای دارد و فصلهای مختلفی از زندگی، آرام آرام در کنار هم قرار میگیرند و داستان را تکمیل میکنند. خط داستانی قرص و محکم فصلها، نشاندهنده این است که نویسنده، برای خط به خط کتابش، برنامهریزی کرده است و با ریزبینی، تمام جزئیات را در جای مناسب قرار داده است. مهام میقانی، نویسنده جسور و باهوشی است که داستان را بهخوبی بیان میکند، جزئیات را معرفی و بعد قضاوت را به عهده مخاطب میگذارد. ترکیببندی در سرخ، اثری دوستداشتنی است که میتوان چندین و چند بار آن را خواند، از این رو مطالعه آن به تمام علاقهمندان رمان، توصیه میشود.
برشی از متن کتاب
خلیل چند بار به اسفندیار پیشنهاد داده بود که کار در کوره راه رها کند و با او به شهرکی در آن نزدیکی برود و در پروژه جاده سازی آنجا به عنوان نگهبان شبانه ماشین آلات سنگین مشغول به کار شود و حقوق بیش تری بگیرد و بتواند روزها را در شهر بگذراند. اسفندیار هم بدش نمیآمد پس از پنج سال کار در آن بیابان، به شهر برود. اما مثل مجرمی که هنوز دوران تبعیدش به پایان نرسیده اشتیاق خود را مخفی میکرد و ساکت میماند. بیش از هر چیز، برای اندک پولی که پسانداز کرده بود نگران بود. حتی اگر خودش هم میخواست در آن بیابان دور افتاده که تنها آبادیاش روستایی کوچک و خلوت بود، نمیتوانست پولش را خرج کند. خودش میدانست از سر ناچاری پولهایش را در ساک لباسهایش نگه میدارد. در این پنج سال، آن ساک آبی رنگ، با زیپهای پرتعداد و زنگزدهاش، رفته رفته به ساک پول تبدیل شده بود و لباسها فقط برای پنهان ماندن پولها موقع باز کردن زیپ درون ساک مانده بودند. خلیل حتی گفته بود میتواند برای او کاری مشابه در کوره سیمان تهران پیدا کند تا دست کم حقوق بیشتری بگیرد اما اسفندیار باز هم ساکت میماند و نمیدانست باید چه واکنشی نشان دهد. برای ناهار هم به خوابگاه نرفت. ابرهای سیاهی به کوره نزدیک میشدند و باد تندی میوزید. او هنوز سرمای روزی را که برفها را با دست خالی پارو کرده بود در تنش احساس میکرد، از اینکه دوباره برف شدید ببارد و او در راه خیس شود و گوشهایش یخ بزنند میترسید. در انبار مانده بود و به تنهایی قالبهای تازه بیرون آمده از کوره را پر میکرد. در فاصلهای که خشتها در کوره میپختند، ملات تازه درست میکرد و حواسش پیش ظرف غذایی بود که خلیل برای او در طبقه زیر شیروانی جا گذاشته بود. از بیرون هیچ صدایی نمیآمد. دخترها پس از مراجعت هفتگیشان، ساعتی پیش انبار را ترک کرده بودند و مهندسان کوره، از کار جاده سازی به آنجا آمده بودند و دست و دلشان به کار نمیرفت، در خوابگاه کارگران مقدمات ناهار مفصلی را فراهم میکردند. عدنان آخرین کسی بود که اسفندیار را تنها گذاشت. او که آن روز توانسته بود چند کلمهای با دختر محبوبش حرف بزند، حواسپرت و بیقرار بود با انگشتهایش بارها با لبههای تیز قالب بریده بود. بعد از اینکه همه از بالای تپه پایین رفتند، او کنار آتش ایستاد و طوری که انگار بخواهد کسی نبینندش، سیگار دود میکرد و مانند مردی که در آستانهی گرفتن تصمیم بزرگی باشد، غرق در فکرهایش بود.
نویسنده: مهام میقانی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب ترکیب بندی در سرخ - مهام میقانی
دیدگاه کاربران