معرفی کتاب هیولای خوش قلب
داستان از سرزمین کوچکی در گوشه ای از دنیا آغاز می شود. مردم این سرزنین زندگی خوبی داشتند و هر کس کار خودش را داشت و هیچ اتفاق عجیبی هم نمی افتاد. تا اینکه یک روز صبح گندم زار کشاورزی غارت شد و از آن به بعد هر روز یک مزرعه غارت می شد و خبری از دزد نبود. روز پنجم کشاورزی آتشی را در جنگل دید و آتشنشان ها آتش را خاموش کردند و یک هیولای بزرگ در جنگل دیدند.
برشی از متن کتاب
چند روز بعد با میله های آهنی قطور قفسی برای هیولا ساختند. اما هیولا دوست داشت آزاد زندگی کند و پشت میله ها خوش حال نبود. هیولا وقتی پاهای بزرگش را توی قفس گذاشت، کف آن جدا شد و قفس از هم پاشید. هیولا بیش تر دلش ناراحت شد. شهردار دلش شکست. از نقشه ی خوبش چیزی گیرش نیامده و یک عالمه گریه کرد. پروفسور دوباره شیشه ی عینکش را تمیز کرد و گفت: " شاید این هیولا بتواند یک جوری برای ما مفید باشد. او آتش تولید می کند و آتش هم می تواند به برق تبدیل شود. " پروفسور با محاسبه و فکر زیاد ماشینی شگفت انگیز طراحی کرد.
(دو داستان در یک کتاب) نویسنده: ماکس فاتویس مترجم: پریسا برازنده انتشارات: هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب هیولای خوش قلب
دیدگاه کاربران