کتاب زمزم می جوشد، جلد هفتم از مجموعه ی قصه های پیامبران اثر لاله جعفری و تصویرگری فاطمه رادپور از انتشارات افق به چاپ رسیده است.
کتاب زمزم می جوشد به بخش هایی از زندگی حضرت ابراهیم (ع) و ولادت حضرت اسماعیل (ع) و مهاجرت هاجر به همراه فرزندش خردسالش به مکه می پردازد. حضرت ابراهیم (ع) به سنین پیری رسیده بودند، اما هنوز فرزندی نداشتند تا این که به اذن خداوند با وجود کهولت سن صاحب فرزند پسری شدند و نامش را اسماعیل گذاشتند. پس از مدتی ابراهیم (ع)، هاجر و اسماعیل را به امر خداوند به مکه برد. در آن زمان مکه بیابانی بی آب و علف بود و هاجر از این می ترسید که او و کودکش در آن بیابان سوزان جان شان را از دست بدهند. ابراهیم (ع) باید فرمان خداوند را اجرا می کرد و هاجر و کودکش را در آن بیابان تنها می گذاشت و خود به تنهایی به نزد ساره همسر دیگرش باز می گشت، بنابراین قبل از ترک عزیزانش برایشان دعا کرد و از خداوند خواست نگهبان و پشتیبانشان باشد. پس از رفتن حضرت ابراهیم (ع) و تنها ماندن هاجر و اسماعیل، هاجر متوجه شد که آبی در ظرف آبشان ندارند و در آن بیابان سوزان به دنبال آب رفت. او در بالای کوهی آب دید و وقتی خود را به آن جا رساند، متوجه شد که آبی در کار نبوده و تنها سراب دیده است، درهمین لحظه او چشمه ای را در کوهی دیگر دید و به سرعت خود را به آن جا رساند اما بار دیگر سراب دیده بود. این اتفاق هفت بار دیگر تکرار شد و هاجر خسته و نا امید پیش فرزندش بازگشت و ... .
"قصه های پیامبران" نام مجموعه ای است که در آن داستان هایی از زندگی پیامبران الهی برای کودکان به زبانی ساده و نثری دل نشین بازنویسی شده است. اندازه ی کوچک کتاب و متون کم آن در کنار تصاویر جذاب و رنگی شیوه ی جدیدی در این نوع از کتاب ها محسوب می شود. این مجموعه برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.
برشی از متن کتاب
ابراهیم (ع) و هاجی در سرزمین شام زندگی می کردند. اگر آن ها فقط یک چیز داشتند، انگار دیگر همه چیز داشتند. دل شان شاد می شد و خانه شان بی غم. ابراهیم (ع) پیرشده بود و هنوز فرزندی نداشت، غم شان همین بود. روزی خداوند غم را از خانه و دل آن ها بیرون برد. اسماعیل را به آن ها داد و شادشان کرد. اما شادی آن ها زیاد طول نکشید. خدا دستور داد که ابراهیم، هاجر و اسماعیل کوچک را از شام به مکه ببرد. بعد آن ها را همان جا بگذارد و برگردد. ابراهیم، آن ها را سوار شتر کرد و به طرف مکه راه افتادند. مکه فقط یک بیابان بود؛ بیابانی خشک و خالی، گرم و بی آب و علف. در آن بیابان هیچ کس و هیچ چیز نبود. هیچ صدایی هم به گوش نمی رسید. هاجر، بیابان داغ و خالی را نگاه کرد. ترسید. سرش را زیر انداخت و با صدایی لرزان گفت: «ما تک و تنها این جا می میریم ...» ابراهیم (ع) او را نوازش کرد و گفت: «فرمان خداست، چاره ای نیست. نترس، خدا پشت و پناه شماست.» بعد دست هایش را به طرف آسمان بلند کرد و دعا خواند: «خدایا! من به دستور تو هاجر و اسماعیلم را به این جا ، به این بیابان خشک و خالی آوردم. پس خودت مواظب شان باش.» و آن ها را در بیابان، تک وتنها گذاشت و به شام برگشت. هاجر و اسماعیل تنها شدند. در آن بیابان داغ و بی آب و علف، تنهای تنها ماندند. ناگهان اسماعیل کوچک از خواب بیدار شد. گریه سر داد. تشنه بود. آب می خواست، ولی ظرف آب خالی بود. یک قطره آب هم در آن نبود. هاجر دوروبر را نگاه کرد. شاید چشمه ای، چاهی، آبی پیدا کند. ...
نویسنده
" لاله جعفری" داستان نویس، مترجم و کارگردان متولد 1345 اصفهان است. وی دارای مدرک کارشناسی هنرهای دراماتیک از دانشگاه تهران می باشد. از جمله فعالیت او نوشتن فیلم نامه سریالهای تلویزیونی کودک و نوجوان، مسئول جلسات قصه نویسندگان در سروش کودکان 1384، مسئول جلسات قصه نویسندگان در انجمن نویسندگان 1386 و مسئول جلسات قصه نویسندگان در کانون پرورش کودکان و نوجوانان 1387 بوده است.اکثر آثار وی در زمینه کودک و نوجوان می باشد. آثار وی بالغ بر 24 اثر تالیفی، 3 اثر ترجمه و 6 اثر بازنویسی داستان پیامبران در مجموعههای گروهی قصهخردسال در ده جلد میشود. جوایزی نیز به آثار او تعلق گرفته اند شامل پیام برگزیده یکصدمین سالگرد هانس کریستین آندرسن، مجموعه قصه یازدهمین جشنواره مطبوعات، کتاب سال سلام بچهها پوپک 1385 ، کاندید کتاب سال ارشاد 1385، ده جایزهجهانی برای کتاب نگهبان خورشید ، چندین بار کاندید کتاب فصل.از جمله آثارش عبارتنداز: "بوی خوشمزه"، "آن روز، هشت صبح"، "قشنگترین جا"، "عمه نارنجی"، "لنگه جوراب قرمز"، "نقلی و گلی"، مجموعهی "قصههای ساندویچی"، "بزکوهی"، "شلپشلپ"، "موسی(ع) و دو دختر"، "یونس(ع) در شکم نهنگ"،"هدهد در قصر ملکه".
(کتاب های فندق) بازنوشته ی: لاله جعفری تصویرگر: فاطمه رادپور انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب زمزم می جوشد (قصه های پیامبران 7)
دیدگاه کاربران