محصولات مرتبط
کتاب قتل اتسویا نوشته جونیچیرو تانیزاکی با ترجمه محمود گودرزی در نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
این کتاب ماجرای پر فراز و نشیب عاشقانه ای را به تصویر می کشد که در ژاپن و قرن نوزدهم اتفاق می افتد. داستان در مورد زنی به نام " اتسویا" می باشد که جوان و زیباست و خودش هم از این جذابیت خارق العاده اش مطلع است. او از این زیبایی اش به عنوان ابزاری برای به دام انداختن مردها و در جهت پیشبرد اهدافش استفاده می کند. در این میان مردی ساده لوح به نام "شینسوکه" دل به عشق این زن می سپارد. عشق و جنون دو مقوله ی به هم پیوسته هستند که می توانند عاشق را وادار کنند تا دست به کارهای جنون آمیزی بزند و در راه به دست آوردن معشوقه اش از هیچ تلاشی فروگذار نکند، حتی اگر در راه این عشق نافرجام مجبور به قتل معشوقه اش شود و ماجرای "قتل اتسویا" را بسازد. نویسنده ی ژاپنی این اثر، با به تصویر کشیدن عشقی که جنون با آن آمیخته است، دنیایی را پیش چشم مخاطب ترسیم می کند تا از آن درس های بزرگ زندگی را بیاموزد. درسی که می گوید عشق بازی نیست و عاشق های بی گناه هم بازیچه نیستند، پس باید درست زندگی کردن را آموخت. علاوه بر این موضوع جذاب، قلم زیبا و روان "جونیچیرو تانیزاکی" کتاب حاضر را به اثری دوست داشتنی تبدیل نموده که پیشنهاد می کنیم مطالعه ی آن را از دست ندهید.
برشی از متن کتاب
-آهای شین! می دانی، بیرون هوا برفی شده؛ گمان می کنم امشب لایه ای ضخیم روی زمین بنشیند. مدتی طول کشید تا شوتای پادو کاسه رشته فرنگی اش را سر بکشد و بخوابد. در این فاصله باد فروکش کرده بود اما شاید هنوز هم برف می بارید چون هیچ صدایی از خیابان اصلی که در سکوتش ژرف غنوده بود، به گوش نمی رسید. شینوسکه رفت چند تکه زغال از جلوی ورودی آشپزخانه آورد، آنها را در منقل گیراند، سپس تک و تنها با دلی غمگین رفت در گوشه ای از مغازه چمباتمه زد. در این اثنا با خود می گفت که لابد اتسویا، دختر جوان خانه، در اتاق انتهایی منتظر اوست و نمی تواند چشم بر هم بگذارد. با این فکر، حس کرد که پای سرنوشت خودش در میان است و زمان انتخابی که بی تردید سرنوشت باقیمانده عمرش را رقم می زد، با گامهای بلند نزدیک می شود. آه! حتی به این اندیشید که ای کاش می شد صاحب مغازه و همسرش بلافاصله برگردند. آن وقت این وسوسه هولناک خود به خود محو می شد. شینوسکه شنید در های کاغذی اتاق اصلی به آرامی باز می شوند و بعد، وقتی صدای خفه چند گام مثل گامهای سارقان به گوشش رسید که به ایوان می رفتند، حیرت زده با یک جست از جا پرید و با قدم های بی صدا به اتاق خواب دختر جوان برگشت. او در واقع متوجه شده بود که اگر اتسویا با آن مزاج آتشین صدایش را بالا می برد و او را فرا می خواند، فاجعه به بار می آمد. دختر و پسر جوان کنج راهرو، درست در کنار توالت به هم رسیدند. -شین! همه چیز را آماده کرده ای؟ من مقداری پول آورده ام، این طوری تا مدتی طولانی اذیت نمی شویم. بیا، این کیسه را بگیر، میسپارمش دست تو. اتسویا دو دستش را زیر لایههای کیمونویش فرو برد و با این کار سینه اش را تا زیر یقه ساتن سیاه لباسش بالا آورد. سپس با حرکتی ناگهانی کیسه پارچه ای زعفرانی رنگی را که به کمرش بسته بود جدا کرد و در دستان شینوسکه چپاند. از وزنش معلوم بود دست کم ده دوازده ریو در آن وجود دارد. - پس فقط دختر صاحب کارم را نمی دزدم، بلکه با پول های مغازه هم فرار می کنم. وای بر من که برای این کار نفرین خواهم شد! مرد جوان به رغم این حرف، بی آن که مقاومتی از خود نشان دهد، کاری را که دختر می خواست انجام داد. - بد موقع است، می دانید که، گویا بیرون هوا برفی است. این را به خاطر خودم نمیگویم، خانومه اتسویا، اگر برای فرار به فوکاگاوا با چنین هوایی را انتخاب کنیم بین راه از سرما می میرید، این طور فکر نمی کنید؟ در ضمن، حتی اگر امشب نرویم، بازهم فرصتش پیش می آید، نه؟ منظورشان از فوکاگاوا یک موسسه قایقرانی در محله تاکاباشی بود که قایق تفریحی کرایه می داد. مالک موسسه، شخصی به نام سیجی، یکی از مشتریان قدیمی بنگاه کارگشایی سوروگایا بود که بیش از ده سال می شد که به آن جا سر می زد. صفحه 11
(همه خوان رمان خارجی) نویسنده: جونیچیرو تانیزاکی مترجم: محمود گودرزی انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب قتل اتسویا - جونیچیرو تانیزاکی
دیدگاه کاربران