محصولات مرتبط
کتاب میراث جاسوسان نوشته جان لوکاره با ترجمه مهدی فیاضی کیا توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
این کتاب در واقع ادامه ی رمان قبلی "جان لوکاره" با نام "جاسوسی که از سردسیر آمده" می باشد و این نویسنده ی بریتانیایی در کتاب حاضر مطالب اثر قبلی اش را شرح و بسط می دهد. رمان های پر شمار این نویسنده تاکنون به سی و شش زبان زنده ی دنیا ترجمه و در تمام جهان سر و صدا به پا کرده اند. تبحر "لوکاره" در خلق رمان های جاسوسی به قدری بالاست که او را با عنوان "نویسنده ی رمان های جاسوسی" می شناسند. او در این کتاب، داستانی را از قلب ماجرایی جاسوسی روایت می کند و به موشکافی اسنادی می پردازد که از دوران جنگ سرد باقی مانده است. "لوکاره" در مورد کاراکتری به نام "پیتر گویلم" می نویسد که مأمور بازنشسته ی سرویس مخفی بریتانیاست و در عملیات جاسوسی باعث مرگ یکی از بهترین عوامل مخفی این سرویس با نام "الک لیماس" می شود. حالا پس از سال ها، درست در زمانی که پیتر دوران بازنشستگی اش را در مزرعه ی خانوادگی اش می گذراند، نامه ای از سرویس مخفی دریافت می کند و او را برای پاره ای توضیحات درباره ی دوران فعالیتش به لندن فرا می خوانند. پیتر تصور می کند ماجرا مربوط به مرگ "لیماس" می باشد و خودش را برای رفتن به اداره ی سرویس مخفی آماده می کند.
برشی از متن کتاب
در بارانداز سنت جورج به سمت راست تغییر مسیر می دهم و ادای کسی را در می آورم که ساعت حرکت وسایل حمل و نقل عمومی را بررسی می کند. با دادن انتخاب به تعقیب کننده هویتش را شناسایی خواهید کرد. آیا دنبال تو سوار اتوبوس می شود یا می گوید اتوبوس به جهنم و پیاده می رود؟ اگر پیاده ادامه بدهد، شاید دارد مراقبت از تو را تحویل نفر بعدی می دهد. اما این مرد بارانی سیاه مرا تحویل دیگری نمی دهد خودش دنبالم است. کنار دکه سوسیس فروشی این پا و آن پا می کند از داخل آینه زیبایی در پشت بطریهای خردل و کتاب، مرا زیر نظر گرفته است. مردم پشت دستگاه فروش بلیط قایق هایی که به سمت شرق می روند صف کشیده اند. به انتهای صف می روم و منتظر نوبت می مانم. بلیطی به مقصد تاوربریج می خرم، یک طرفه. تعقیب کننده ام از خریدن سوسیس برای خودش منصرف می شود. قایق پهلو می گیرد. اسکله تکان می خورد. اول می گذاری مسافرها سوار شوند. تعقیب کننده ام از مسیر عبور کرده و جلوی دستگاه بلیط فروشی خم می شود. عصبی دست و پا تکان می دهد. یکی کمکم کند. یک راستافاری نشانش می دهد که چطور باید با دستگاه بلیط بخرد. پول نقد، کارت اعتباری نه. چهره هنوز زیر سایه کلاه است سوار می شویم روی عرشه پر از توریست هاست. شلوغی به نفع توست به خوبی از آن استفاده کن. از شلوغی روی عرشخ استفاده می کنم و جایی خالی کنار نرده ها پیدا می کنم و منتظر تعقیب کننده ام می مانم که همین کار را تکرار می کند. آیا می فهمد که از حضورش آگاهم؟ آیا آگاهی ما دو طرفه است و به قول کارآموزانم در سارات، آیا همان طور که من او را زیر نظر دارم، او هم مرا زیر نظر گرفته است؟ اگر این طور است، باید ماموریت را لغو کرد البته من لغو نمی کنم. قایق راه می افتد. پرتویی از نور خورشید رویش افتاده اما چهره اش هنوز در سایه است. حتی از گوشه چپ چشمم می توانم او را به وضوح ببینم که همین طور پشت سر هم به من نگاه می اندازد. انگار می ترسد فرار کنم یا خودم را از عرشه کشتی پرت کنم. یعنی تو واقعا کریستوف، پسر الک، هستی یا گماشته وکیلی هستی که آمده تا احضاریه را بگذارد کف دستم؟ اما اگر گماشته ای پس قایم موشک چرا؟ چرا همین جا و همین حالا با من روبهرو نمی شوی؟ قایق دوباره و دوباره می چرخد و آفتاب مدام رویش می افتد. سرش را بلند می کند برای اولین بار صورتش را از نیم رخ می بینم. حس می کنم باید شگفت زده و خوشحال باشم اما هیچکدام نیستم. هیچ حسی از پیوند با او در نمی یابم. از تنها چیزی که آگاهم، مکافاتی قریب الوقوع است: کریستوف پسر الک، با همان نگاه خیره، که از استادیوم فوتبال دوسلدورف به یادم مانده و همان چانه کشیده ایرلندی. اگر کریستوف مرا نیت خوانی می کرد، من هم نیات او را می خواندم خودش را به من معرفی نمی کرد تا خانه من را پیدا کند، درست مثل مراقب ها که ببیند کجا ساکن هستم و به این ترتیب، زمان و مکان مناسب را انتخاب کند. صفحه 154
نویسنده: جان لوکاره مترجم: مهدی فیاضی کیا انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب میراث جاسوسان - جان لوکاره
دیدگاه کاربران