محصولات مرتبط
کتاب سپید نوشته هان کانگ با ترجمه مژگان رنجبر توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
این کتاب نوعی اتوبیوگرافی می باشد و نویسنده در آن به صورت پراکنده به مرگ خواهر کوچکش که تنها دو ساعت فرصت زندگی پیدا کرد، می پردازد. این نویسنده ی کره ای، در اقدامی خلاقانه، قصه ی تولد خواهرش را از زاویه ی دید مادر بیست و دو ساله اش روایت می کند؛ مادری که مجبور شده است قبل از تکامل نوزادش، او را به دنیا بیاورد اما نوزاد دو ساعت بعد از تولدش از دنیا می رود و داغش را برای همیشه روی دل مادر می گذارد. عناوین هر یک از بخش های کتاب در مورد اشیای سفیدی می باشد که همگی آن ها به نوزاد مربوط است به همین دلیل نام این اثر "کتاب سفید" گذاشته شده است. جالب است بدانید، در فرهنگ کره ی جنوبی رنگ سفید نشانگر غم و عزاداری می باشد. "کتاب سفید" روایتی روان شناسانه از نحوه ی برخورد انسان ها با مرگ عزیزان شان است و عمق درد فرد عزادار و کنار آمدن او با این واقعه را نشان می ده؛ واقعه ای که روزی برای هر شخصی اتفاق می افتد اما اینکه اطرافیان او چه بر سرشان می آید، مسئله ای است که "هان کانگ" با هوشمندی کامل به بررسی آن می پردازد و توانایی های نویسندگی اش را بیش از پیش به رخ می کشد.
برشی از متن کتاب
برف ابدی زندگی را در جایی با منظره برف ابدی تصور کرده بود. جایی که تنه درختان گرد آمده در نزدیکی پنجره اش هر تغییر فصلی را بر پشت پرده ثابت آن نشان می گذارند، جایی در دوردست ها، از کوه هایی با نوک قله هایی همیشه یخ بسته. به سردی آن دست ها بر پیشانی تب دارش، آن هنگام که در روز مدرسه در خانه مانده است. فیلم سیاه و سفیدی بود که سال 1980 در این جا ساخته شده بود که در آن شخصیت اصلی اش در هفت سالگی پدرش را از دست داد و مادر آرام و مهربانش او را بزرگ کرد. (پدرش تنها 29 سال داشت که دچار سانحه شد، هنگام بالا رفتن از هیمالیا همراه با گروهی از دوستان. جسد او هرگز پیدا نشد) پسر به محض این که به اندازه کافی بزرگ شد از خانه مادرش رفت و زندگی را با مجموعه ای به شدت سخت گیرانه از اخلاقیات گذراند. هر گاه که می بایست تصمیمی می گرفت، در چشم ذهنش چشم اندازی غم افزا را می دید. برف تازه ای که بر هیمالیای یخ بسته می بارید هم چون برف و بورانی در درون ذهنش. هر بار تصمیمی می گرفت که برایش سخت ترین بود تصمیمی که تصمیمات دیگر در برابرش رنگ می باختند، در دورهای، هنگامی که فساد غوغا می کرد، تنها او بود که رشوه ها را پس زد و بدان خاطر طرد شد و حتی از نظر جسمانی نیز مورد حمله قرار گرفت. در پایان، او در تله افتاد، از محل کارش بیرون رانده شد و به تنهایی به خانه بازگشت. آن جا در حالی که به خود اجازه غرق شدن در افکارش را می داد، قله ها و دره های تنگ و عمیق از کوهستانی دور، گستره ی بینایی اش را پر کرد. درست همان جایی که نمی توانست برود، سرزمین یخ، جایی که بدن یخ زده ی پدرش پنهان بود جایی که انسان ها برای گام برداشتن متحمل رنجی نمی شدند. موج در دوردست، سطح آب رو به بالا برآمده می شود. دریایی زمستانی پیش آمدنش را می افزاید و موج زنان نزدیک تر می آید. موج به بیش ترین ارتفاع ممکن خود می رسد و به صورت افشانه ای سفید از هم می پاشد. آب از هم پاشیده روی ساحل شنی رو به عقب سر می خورد. ایستاده در مرز جایی که زمین و آب به هم می رسند، این به ظاهر بازگشت بی پایان موج را می نگرم. گرچه در حقیقت چنین وضعیتی توهم است: یک روز زمین ناپدید خواهد شد، یک روز همه چیز ناپدید خواهد شد، این حقیقت که زندگی های مان چیزی بیش از لحظه های بسیار کوتاه نیست که با وضوحی آشکار احساس می شود. هر موج در لحظه ی از هم پاشیدنش به طرز خیره کننده ای سفید می شود. دورتر، تن آرام آب هم چون پولک های ماهی هایی بی شمار می درخشد. درخششی از انواع ماهی ها آن جاست. جابهجایی، برآشفتگی، تلاطمی از انبوه ماهی ها هیچ چیز جاودانه نیست. صفحه 53
نویسنده: هان کانگ مترجم: مژگان رنجبر انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب سپید - هان کانگ
دیدگاه کاربران