درباره کتاب تنهاترین حامی
داستان این کتاب زندگی دختری به نام "مهنا" را روایت می کند که در خانواده ای کاملاً سخت گیر رشد کرده است. خانواده ای که گویی دختر در آن حق زندگی کردن ندارد و ناچار است از اوامر پدر و برادرانش اطاعت محض نماید. بالاخره روزی مهنا از سخت گیری های برادر بزرگش به ستوه می آید و درست زمانی که قصد دارند او را به زور به خانه ی بخت بفرستند، از خانه فرار می کند.
از طرفی دیگر، "کسری" پسر جوانی که شریک "حاج رسول" پدر مهنا می باشد، از مدت ها قبل به دخترک دل بسته است اما جرأت ابراز این علاقه را ندارد. با فرار مهنا از خانه تمام آرزوهای کسری نابود می شود، اما وقتی یک سال بعد از این ماجرا، مهنا با او تماس می گیرد و از وی درخواست کمک می کند، ماجرا به سمتی کشیده می شود که کسری می خواهد. "تنهاترین حامی" داستان عشقی را روایت می کند که در عین زمینی بودن، پاک و آسمانی است و دنیایی پر از زیبایی را برای عاشق و معشوق به ارمغان می آورد. "مرضیه قنبری" با قلم زیبا و روانش، مخاطب را لحظه به لحظه با داستان همراه کرده و کاری می کند که خواننده درد عمیق مهنا، حامی بودن کسری و غم پنهان حاج رسول را با تمام وجود درک کند و خودش را جای شخصیت ها بگذارد.
برشی از متن کتاب تنهاترین حامی
کسری همین طور که سرش پایین بود و توی سررسید چیزی می نوشت زیر چشمی هوای دختر حاج رسول را داشت. -آقا جون چرا اجازه نمی دین برم؟ حاج رسول تسبیحش را دور دست چرخاند. -واسه این که خوبیت نداره بابا. آخر هفته به حامد سفارش می کنم ببردت. -آخه دلم می خواد با دوست هام برم، سینما که جای بدی نیست قول میدم دو ساعت نشده برگردم. این بار عوض حاج رسول، پسرش جاهد توپید به دختر. -مگه حرف حالیت نمی شه، یه بار گفت نه! همین مونده تو درو همسایه خیابون گز کنی و سر از پارک وسینما در بیاری. مهنا که بغض کرده بود و جرات اعتراض به برادرش را نداشت ، با چهره ای در هم نگاهش را پایین آورد که صدای جاهد خشمگین تر از قبل او را از جا پراند. -وایسادی چی کار؟ حرفی داری بگو اگه نه راتو بکش و برو. مهنا این بار هم بدون مخالفت اطاعت کرد و مظلوم تر از قبل رو به حاج رسول کرد.
-من برم خونه؟ شاید هنوز کورسوی امیدی داشت که پدرش از در مساعدت وارد شود ولی وقتی صدای آمرانه ی او را شنید که : -آره بابا، خوبیت نداره این جا وایسی، برو خونه. چانه اش لرزید و لب های خوش فرمش را به دندان گزید و با خداحافظی کوتاهی به سمت در رفت که جاهد بلافاصله از جا بلند شد. -صبر کن خودم می رسونمت. و متعاقب او از در بیرون رفت. با رفتن شان کسری که به ظاهر کارش تمام شده بود دفتر را بست و رو به حاج رسول گفت : -طفلی خیلی دمغ شد، می ذاشتی بره حاجی زیادی داری سخت می گیری. -چیکار کنم آقا کسری؟ تو این جامعه که خودت می بینی چه وضعیه ، نمی تونم به حال خودش رهاش کنم.
خرید کتاب تنهاترین حامی
برای مشاهده و خرید کتاب تنهاترین حامی نوشته مرضیه قنبری از انتشارات آرینامیتوانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب تنهاترین حامی
دیدگاه کاربران