محصولات مرتبط
کتاب به خاطر دسر شکلاتی از مجموعهی مهارت های زندگی نوشتهی ساندرا لوینز با ترجمهی عرفان جوادپور توسط انتشارت فنی ایران به چاپ رسیده است.
"به خاطر دسر شکلاتی"، داستانی کودکانه از زبان پسرکی شش ساله دربارهی طلاق والدینش است. پدر و مادر پسرک مدت زیادی بود که مدام با هم بحث می کردند و از دست یکدیگر ناراحت و عصبانی بودند. یک شب وقتی پدر خواب بود؟ پسرک و برادر کوچک ترش هوس دسر شکلاتی کردند. آن ها موقع خوردن دسر حسابی همه جا را کثیف کردند و دست های شکلاتی شان را به در و ودیوار مالیدند. وقتی مادر به خانه آمد و با این صحنه مواجه شد، دوباره با پدر دعوا کرد و بعد از جر وبحث زیاد، آنجا را ترک کرد. چند روز بعد پسرک فهمید که پدر و مادرش از هم جدا شده اند. او خودش را در این باره مقصر می دانست و فکر می کرد که والدینش به خاطر اینکه او و برادرش با دسر شکلاتی همه جا را کثیف کرده بودند از هم جدا شده اند. پسرک دیگر دسر شکلاتی دوست نداشت و زندگی اش دچار تغییرات زیادی شده بود. پدر روزها از او و برادرش مراقبت می کرد و بعد از ظهر ها که سر کار می رفت آن ها را به خانم گرگوری می سپرد تا مراقبشان باشد. آن ها بعضی آخر هفته ها را هم با مادرشان می گذراندند. وضعیت جدید پسرک را حسابی گیج و سر در گم کرده بود و خودش را مسبب اوضاع پیش آمده می دانست. تا اینکه در یکی از روزهایی که پیش مادرش رفته بود....
وقتی والدین تصمیم به جدایی خود را با فرزندان مطرح می کنند، باید بدانند که کودکان دو تا شش ساله، واکنش های احساسی بیشترو پیچیده تری نسبت به سنین بالای شش سال از خود بروز می دهند و متحمل سختی، پریشانی و آشفتگی بیشتری می شوند؛ از این رو بهتر است دربارهی آن با کودکان صحبت کرده و دلایل کارشان را در حد فهم کودک، کم کم به او توضیح دهند تا بهتر بتواند با این مسئله کنار بیاید. کتاب "به خاطر دسر شکلاتی" با بیان داستانی در بارهی طلاق والدین، بچه ها را با این مسئله آشنا کرده و در بخش سخنی با والدین به احساسات و آسیب های فراگیر کودکان و عکس العمل آن ها به جدایی می پردازد.
برشی از متن کتاب
در ظرف دسر شکلاتی خیلی سفت بود. آن قدر زور زدم تا اینکه درش از جا کنده شد. تمام دسرشکلاتی به سر و صورت برادرم پاشید! اما برادرم خیلی خوشش آمد و شکلات ها را با انگشت از روی لباسش برمیداشت و انگشت هایش را می لیسید! بعد یک دسر دیگر باز کردم. بعد هم یکی دیگر. اما مشکل اینجا بود که فراموش کرده بودم قاشق بیاورم. برادرم فکرخوبی کرد. به جای قاشق با انگشت دسر خورد. مقداری از دسر را خوردیم، و مقداری از آن را به این ور و آن ور مالیدیم و با بقیهی آن روی دیوار نقاشی کشیدیم. چه افتضاحی! یکی باید به دادم می رسید. رفتم سراغ بابا که خواب بود. بازویش را فشار دادم. "بابا، سر تا پای داداشم قهوه ای شده." بابایم یک دفعه از جا پرید و مثل برق دوید به طرف اتاق ما. داد زد: "وای نه!" اما به جای اینکه عصبانی شود، سرش را خاراند و زد زیر خنده. آن وقت سه تایی شروع به خندیدن کردیم. برادرم با آن سر و صورت شکلاتی قیافهای خنده دار داشت. آن روز خیلی زود به حمام رفتیم . درست همان موقع، مامان رسید خانه و با دیدن کثیف کاری ما شروع به داد زدن کرد. خیلی عصبانی بود و اصلا هم خندهاش نگرفت. بدجوری توی دردسر افتاده بودم! بعد بابایم هم شروع به داد زدن کرد و به مامانم گفت که اگر او خانه بود، من و برادرم نمی رفتیم سراغ دسر شکلاتی. بعد آن ها رفتند توی اتاق شان و در را بستند و باز سر هم داد کشیدند. برای همین مامان از خانه رفت. بابا خیلی خوب از ما مراقبت می کند. هر روز صبح بیدارمان می کند، کمکمان می کند لباس هایمان را بپوشیم و صبحانه مان را می دهد. اما دیگر برای صبحانه دسر شکلاتی نمیخوریم. روزهایی که مدرسه دارم، بابا تا دم در مدرسه همراهم می آید. برادرم روزها در خانه با بابا بازی می کند. بابای من می تواند تمام روز را با او بازی کند چون بعد از ظهر ها می رود سر کار. بابا برنامهی جدیدی ریخته و با خانم گرگوری هماهنگ کرده تا هر روز بعد از مدرسه بیاید دنبالم. وقتی بزرگ تر ها می گویند برنامه را تغییر داده اند، یعنی قرار است خیلی چیزهایی که به آن ها عادت داشتیم، عوض شوند. آن وقت من و برادرم می رویم خانهی خانم گرگوری تا از ما و چند بچه دیگر مراقبت کند. آنجا را دوست دارم چون یک اتاق دارد که هم میز و صندلی هایش اندازه بچه هاست و هم سبد های پر از اسباب بازی دارد. اول کمی خوراکی می خورد و بعد تا وقت شام با هم بازی می کنیم. بعد از خوردن شام دوش می گیریم و دندان هایمان را مسواک می زنیم. بعد هم دور هم جمع میشویم تا خانم گرگوری برایمان قصه بخواند. وقتی بابایم از سرکار برمیگردد، من و برادرم خواب هستیم. بابا ملافه های مان را دور ما می پیچد، بغلمان می کند و میبرد توی ماشین. من عاشق وقت هایی هستم که بابا اینجوری بغلم می کند. او ما را می برد خانه و بعد توی تخت خواب هایمان می خواباند. وقتی خیالش راحت شد که همه چیز مرتب است، از اتاقمان بیرون میرود. بابا عاشق من و برادرم است...
- قصه ای درباره ی طلاق برای بچه ها
- نویسنده: اندرا لویننز
- تصویرگر: برایان لندگو
- مترجم: عرفانه جوادپور
- انتشارات: فنی ایران
مشخصات
- انتشارات فنی ایران
نظرات کاربران درباره کتاب به خاطر دسر شکلاتی
دیدگاه کاربران